استوار ترين دليل بر حجّت بودن قرآن, اعجازى است كه گاه در شكل فصاحت
وبلاغت و از دريچه زيبايى الفاظ و رسابودن معانى جلوه مى كند وزيبايى ظاهر
را با ژرفاى معنى و متانت و عفّت بيان را با صراحت, قاطعيت وگستردگى معانى
ومفاهيم را با هماهنگى بى نظير لفظ ومعنى به گونه اى سحرآميز درهم مى
آميزد.
(فقال ان هذا الاّ سحر يؤثر, ان هذا الاّ قول البشر) مدّثر / 24 و 25
انسان بى ايمان گفت اين قرآن چيزى جز يك سحركار آمد نيست. اين جز سخن انسان نيست.
وگاه با گذار از حريم فصاحت و بلاغت, نمودى از عمق و والايى محتوا را جلوه
گر مى سازد. در عصر موهوم پرستى وخرافه مدارى, ژرف ترين وخالص ترين معارف
را با ظريف ترين و دقيق ترين بيان ارائه مى دهد و قوى ترين و ديرباورترين
انديشه ها را به خضوع و تسليم مى كشاند وسرانجام در بعد ديگر همپاى طرح و
ارائه تعاليم معرفتى واخلاقى و عبادى, قوانينى را ترسيم كرده است كه خود
به تنهايى مى تواند ابعاد اعجازين قرآن را نمودار سازد. قوانينى حكيمانه
كه در سايه عامل وحدت بخش ايمان وتوحيد, نيروهاى پراكنده انسانى را به
اتّحاد وهمدلى كشانده و درسايه تأمين آزادى وامنيت, زمينه هاى شكوفايى
استعدادهاى نهفته و خلاقيتهاى مكنون را فراهم آورده و روح اعتماد و
اطمينان را درجامعه مى دمد.
الف. توحيد مدارى: جامعه اسلامى, جامعه اى است برخوردار از نظامى مبتنى بر
دين وارزشهاى فطرى وجود انسان, خداباورى و اعتقاد به تدبير يگانه او
برهستى, اساس تشريع دينى است. ثمردهى قوانين دينى در پرتو ايمانى است كه
آن ايمان به وسيله اخلاق كريمه حفظ وآن اخلاق نيز به وسيله توحيد ضمانت مى
شود. سعادت جامعه بشرى در گرو بهره مندى از نتايج قوانين حياتبخش واخلاق
كريمانه تشريعى است كه در زمينه ايمان وتوحيد به ثمر نشيند. درنگاه قرآن
ايمان به مبدأ و معاد وبرنامه هاى الهى در رأس اصول نيكيهاو نخستين پايه
همه خوبيهاست. ايمانى كه در عمق جان آدمى نفوذ كند, شعاع آن در عمل وى
نمودار خواهد گشت وخانه قلب از فروغ آن نورانى خواهد شد.
(… اليه يصعد الكلم الطيّب والعمل الصّالح يرفعه… ) فاطر / 10
سخنان پاكيزه به سوى او صعود مى كند و عمل صالح, آن را بالا مى برد.
مؤمن معتقد به نظام قانون گذارى قرآن انسان خدا باورى است كه همراه اعتقاد
به معاد دنيا را وادى تلاش و توشه اندوزى و لحظه لحظه حيات خويش را درمنظر
حقّ مى بيند. بدين ترتيب وبا تمسّك به رشته ايمان و دستورات قرآن وبا
برخوردارى از آرامش روحى و اطمينان درونى راه حقيقت به رويش روشن گشته واز
انحراف و كژى بازداشته خواهد شد.
(شرع لكم من الدّين ماوصّى به نوحاً والذى اوحينا اليك وماوصّينا به
ابراهيم و موسى وعيسى ان اقيموا الدّين ولاتتفرّقوا فيه… ) شورى/ 13
آئينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود وآنچه را برتو وحى
فرستاديم وبه ابراهيم وموسى وعيسى سفارش كرديم كه دين را برپا داريد ودرآن
تفرقه نكنيد.
ب. نگاه قانون قرآن به هردوجهان: قرآن ازيكسو زمينه تلاش انسان را محدود
به آخرت نساخته وتوجه او را تنها معطوف به عبادات ندانسته است وازديگر سو
او را ازدنيامدارى وحرص ورزى برحذر داشته وبه نتايج شوم مال اندوزى و طمع
ورزى يادآور گشته است. درنگاه قرآن دنيا و آخرت به يكديگر پيوسته اند و
رشته پيوند اين دوحقيقت, تلاش انسان سعادت جو وآرمانخواه را تشكيل مى دهد.
قرآن همان گونه كه انسان را از دوستى دنيا بيم داده است, رهبانيت وتارك
دنيا بودن را نيز بد دانسته است.
(وابتغ فيما آتاك الدّار الآخره ولاتنس نصيبك من الدّنيا… ) قصص / 77
درآنچه خدا به تو داده سراى آخرت را بجوى وبهره خود را ازدنيا فراموش مكن.
در بينش فقهى قرآن, بهره بردن از مباحات واستفاده از زينتها در حدّ معتدل
آن نه تنها مخالف زهد و پارسايى نيست, بلكه تعليمات اسلام دراين زمينه
هماهنگ با ويژگيهاى روح انسان وساختمان جسم اوست. آفرينش زيباييها درجهان
هستى خود دليل براين حقيقت است كه آفريننده زيباييها آن را دوست دارد.
درعين حال قرآن براين نكته نيز تأكيد مى ورزد كه بايد از زياده روى برحذر
بود وميزان و اعتدال را مدّ نظر قرار داد. قرآن نه جمود و رهبانيت را صحه
مى گذارد و گرايشهاى زيبا پسندانه روح انسان را درهم مى كوبد ونه براعمال
مسرفان و تجمّل پرستان مهر تأييد مى نهد.
(يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كلّ مسجد و كلوا واشربوا ولاتسرفوا انّه لايحبّ المسرفين) اعراف/31
اى انسانها, زينت خود را هنگام رفتن به مسجد با خود برداريد و بخوريد وبياشاميد واسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست ندارد.
قرآن بيكارگى و بطالت را مذموم انگاشته و تشويق به تلاش در راه كسب روزى
ومعاش كرده است تا بدان جا كه تجارت و به دست آوردن روزى را به هنگام
عبادت جايز شمرده و هدفهاى عبادات دينى را منحصر به بهره هاى اخروى
ندانسته است.
(واذّن فى النّاس بالحجّ يأتوك رجالاً وعلى كلّ ضامر يأتين من كلّ فجّ
عميق. ليشهدوا منافع لهم و يذكروا اسم اللّه فى ايّام معلومات على ما
رزقهم من بهيمة الأنعام فكلوا منها و اطعموا البائس الفقير… ) حجّ / 27 و
28
مردم را دعوت عمومى به حجّ كن تا پياده و سواره بر مركبهاى لاغر از هرراه
دور بيايند تا شاهد سودهاى گوناگون خويش باشند و نام خدا را در روزهاى
معيّنى بر چهارپايانى كه به آنها روزى داده است ببرند. پس هنگامى كه
قربانى كرديد ازگوشت آن بخوريد و بينواى فقير را نيز اطعام كنيد.
قرآن انسان را در تركيبى از جسم و روح ملاحظه كرده است وبراى هريك ارزشها
و ضدّ ارزشهايى را درنظر گرفته است. از سويى مكاتب وانديشه هايى كه تمامى
توجه خويش را معطوف به روح داشته وجسم را مورد شكنجه وآزار قرار داده اند,
سخت مورد تخطئه قرار داده وانديشه رهبانيت وتارك دنيا بودن را مذموم شمرده
است:
(… ورهبانيّة ابتدعوها ماكتبناها عليهم الاّ ابتغاء رضوان اللّه فمارعوها
حقّ رعايتها فآتينا الذين آمنوا منهم اجرهم و كثير منهم فاسقون) حديد / 27
در قلوب ايشان [مسيحيان]علاقه به رهبانيتى افكنديم كه آن را ابداع كرده
بودند وما آن را بر آنان مقرر نداشته بوديم, مگر به هدف به دست آوردن
خشنودى خداوند, ولى حقّ آن را رعايت نكردند, لذا به مومنانشان پاداش داديم
ولى بسيارى از آنان فاسقند.
وازديگر سو انسان را به كرامت وجودى وارزشهاى الهى خويش توجه داده است
وقوام حيات اجتماعى ومادى را در پرتو شكوفايى فطرت الهى و معنوى دانسته
است:
(لقد خلقنا الانسان فى أحسن تقويم) تين / 4
ما انسان را در بالاترين قوام وجودى آفريديم.
بدين لحاظ نظام تشريع و قانون گذارى قرآن نظامى است مبتنى بر انديشه تكامل
جسم و روح و زواياى توامان تن و روان, ازهمين روست كه دراحكام تشريعى قرآن
هركجا سخن از ارزشى ظاهرى ومادّى است در كنار آن حقايق و ارزشهاى معنوى
نيز به انسان تذكر داده شده و رعايت آن وظيفه تلقى شده است.
(ولاتنكحوا المشركات حتّى يؤمنّ ولامة مؤمنة خير من مشركة ولو اعجبتكم
ولاتنكحوا المشركين حتّى يؤمنوا ولعبد مؤمن خير من مشرك ولواعجبكم… )
بقره / 221
با زنان مشرك وبت پرست تا ايمان نياورده اند ازدواج نكنيد, كنيز باايمان
از زن آزاد بت پرست بهتر است, اگرچه شما را به شگفتى درآورد و زنان خود را
به ازدواج مردان بت پرست, مادامى كه ايمان نياورده اند, درنياوريد, يك
غلام با ايمان ازيك مرد بت پرست بهتر است, اگر چه او شما را به شگفتى
درآورد.
(الزانى لاينكح الاّ زانية أو مشركة والزانية لاينكحها الاّ زان أو مشرك وحرّم ذلك على المؤمنين) نور/ 3
مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشرك ازدواج نمى كند وزن زناكار را جز
مردزناكار يا مشرك به ازدواج خود در نمى آورد واين كار بر مؤمنان حرام شده
است.
ج. فراگيرى: قرآن در محيطى انباشته از عقايد جاهلى وقوم پرستى و نژاد
گرايى با الغاى تمامى امتيازات نژادى, نداى مساوات وبرادرى وخانواده واحد
انسانى را سرداده وهمگان را به اتحاد و برادرى دينى دعوت كرد وبراين نكته
تأكيد ورزيد كه اسلام دينى جهان شمول وقوانين آن نظام بخش زندگى تمامى بشر
است.
(وماارسلناك الاّ رحمة للعالمين) انبياء / 107
وما تو را نفرستاديم مگر به عنوان رحمت براى تمام جهانيان.
(قل ياايّها الناس انّى رسول اللّه اليكم جميعاً) اعراف / 158
اى پيامبر! بگو همانا من رسول خداى جهان بر تمامى شما مردمان هستم
قرآن در قوانين خويش, هرگز به قوميّت, نژاد و گروه خاصى نظر نداشته
ومخاطبى خاص را برنگزيده است, بلكه جامعه دينى را در مرزهايى فراتر از
اقوام و طوائفى خاص در نظر گرفته وبا كنار زدن حجابهاى تعصّب و قوم گرايى
همگان را دعوت به اعتصام به رشته مستحكم توحيد كرده است. انديشه اى چنين
جامع و رسالتى تابدين حدّ فراگير تنها در پرتو اين عقيده است كه درنگاه
قرآن تمامى آدميان فرزندان يك پدر ومادر و بسته به يك خانواده وبرخوردار
از پيوند اخوت دينى اند.
(ياايها النّاس انّا خلقناكم من ذكر و انثى وجعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عند اللّه اتقاكم) حجرات / 13
اى مردم! همانا ما شما را از مرد و زنى آفريديم وشما را قبيله قبيله وملّت
ملّت قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد. گرامى ترين شما نزد خدا با تقوا
ترين شماست.
برادرى دينى و ايمانى, رشته اى است كه در پرتو آن ارتباط, تعاون, ايثار و
همدلى درجامعه بشرى شكل گرفته وراه بر تجاوزگريها وقانون شكنيها مسدود مى
گردد; از اين روى, قرآن در نظام تشريع خويش مؤمنان را به يكپارچگى, اتّحاد
وفاصله گرفتن از تعصّبات و گروه گراييها دعوت كرده وتلاش براى خيرهمگان و
سعادت مردمان را با محور بودن توحيد وتقوا شعار عمل مؤمنان دانسته است:
(شرع لكم من الدّين ما وصّى به نوحاً والذى اوحينا اليك وما وصّينا به
ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين ولاتتفرّقوا فيه… ) شورى / 13
آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود وآنچه رابر تو وحى
فرستاديم به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم كه دين را برپا داريد
ودرآن تفرقه نكنيد.
برهمين اساس ازيك سو زمام امر جامعه اسلامى را در دست پيغمبر دانسته
وهمگان را به پيروى و اطاعت ازآن حضرت دعوت كرده وبه ولايت عامّه آن
بزرگوار تذكر داده است:
(اطيعوا اللّه واطيعوا الرّسول فان توليّتم فانّما على رسولنا البلاغ المبين)
تغابن / 12
ازخدا و پيامبرش اطاعت كنيد. پس اگر سرپيچى كنيد و روى گردانيد بر رسول جز ابلاغ واتمام حجت چيزى نخواهد بود.
واز سوى ديگر در عموم آياتى كه دربردارنده بايستگى به پادارندگى عبادات
واجراى حدود و مانند اينهاست, تمامى مؤمنان را مخاطب قرار داده واجراى اين
امور را ازهمه خواسته است:
(وانفقوا فى سبيل اللّه ولاتلقوا بايديكم الى التهلكة واحسنوا … ) بقره / 195
در راه خدا انفاق كنيد و خود را به دست خويش به هلاكت ونابودى نيفكنيد, بلكه نيكى كنيد.
(يا ايّها الذين آمنوا اتقوا اللّه وابتغوا اليه الوسيلة وجاهدوا فى سبيله…) مائده / 35
اى مؤمنان تقواى الهى را پيشه كنيد و وسيله اى براى نزديكى به خدا بجوييد و در راه او جهاد كنيد.
(يا ايها الذين آمنوا اركعوا واسجدوا واعبدوا ربّكم وافعلوا الخير لعلّكم تفلحون…) حجّ / 77
اى مؤمنان ركوع و سجود كنيد وعبادت پروردگارتان را به جاى آوريد واعمال نيك و شايسته انجام دهيد, شايد كه رستگار شويد.
ازاين آيات و مانند آنها چنين استفاده مى شود كه دين روشى اجتماعى است
وخداى متعال آن را برعهده تمامى مردمان قرار داده است واز همگان خواسته كه
آن را اقامه كنند; زيرا اجتماع از افراد تشكيل شده و از اين روى, اداره آن
نيز بايد بر عهده خود آنان بوده باشد وهيچ كس دراين جهت بر ديگرى برترى و
پيشى نداشته وهمگان يكسانند.
قوانين قرآن و قواعد تشريع دينى به دوبخش عمده تقسيم مى شود:
1. قوانين كلى واصولى كه ثابت بوده و مصداق و موضوع آنها با گذشت زمان ومرور روزگار تغيير و تحوّل مى يابد.
2. قوانين جزئى و خاص كه تغييرى درآن نيست و مربوط به رخدادها و حوادث و
موضوعات مقطعى و گذرا هستند. قوانين كلى قرآن كه برابر با فطرت انسانى و
در راستاى رساندن او به كمال و سعادت نازل شده است با تغيير و تحوّلات و
با مرور زمان, موقعيت واعتبار خود را از دست نداده وباطل نمى شود. قرآن با
بيان اصول كلّى وثابت كه در تمام قرنها و عصرها ثابت و پابرجا بوده و با
تغيير مصداق و موضوع و دگرگونى نيازهاى بشرى غباركهنگى برآن نمى نشيند, به
نظام تشريع خويش جاودانگى بخشيده است.
(… وما جعل عليكم فى الدّين من حرج… ) حجّ / 78
دردين تكليف سنگين و مشقّت بار قرار داده نشده است.
(يا ايّها الذين آمنوا اوفوا بالعقود… ) مائده / 1
اى مؤمنان به پيمانها و قراردادها وفا كنيد.
(… لن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين سبيلاً) نساء / 141
خدا هرگز براى كافران راه تسلّطى برمؤمنان قرار نداده است.
(انّ اللّه يأمركم أن تؤدّوا الامانات الى اهلها… ) نساء / 58
خدا به شما فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبان آنها برسانيد.
بنابراين قرآن ازيك سو با ارائه قوانينى عام و فراگير, امكان انطباق اين
اصول با مصداقها و موضوعها متحول را در گستره زمان فراهم آورده و شرايط
ونيازهاى متغيّر را مدّ نظر قرار داده است واز ديگر سو احكام جزئى و خاصّى
را كه مربوط به حوادث گذرا و دگرگون شونده اند, از قبيل احكام مالى,
انتظامى, دفاعى و … را به نظر والى وحاكم جامعه اسلامى واگذار كرده است و
بى گمان اين گونه احكام كه با تغيير علل واسباب ومصالح تغيير نمى كنند
غيرازآن احكام كليه است كه قرآن عهده دار بيان آنها بوده و هرگز دستخوش
تغيير نمى گردند.
روش قرآن كريم در بيان احكام و قوانين شرعى بيشتر از آن كه ارائه جزئيات
وبيان فروع باشد, بيانى كلّى و نوعى است كه شايستگى هماهنگى با اشخاص,
احوال و زمانها را در شرايط تغيير وتحوّل داراست و بدين خاطر است كه بيان
تشريعى قرآن محتاج به مراجعى ديگر واز جمله سنّت است. نگاهى كلى به ابعاد
تشريع قرآن سه بخش عمده را در برابر ديده انسان ترسيم مى كند:
الف. احكام مربوط به اعتقادات و باورها: دراين بخش, قوانين و احكام عقيدتى
كه فراگيرى و پايبندى بدان براى همگان واجب است طبقه بندى مى شود احكامى
مانند: ايمان به خدا, رسولان, كتابهاى آسمانى, ملائكه و روز جزا.
(والهكم اله واحد لااله الاّ اللّه هوالرحمن الرحيم) بقره/ 163
پروردگار شما آن خداى يگانه اى است كه جز او معبودى نيست و او بخشاينده مهربان است.
(آمن الرّسول بما انزل اليه من ربّه والمؤمنون كلّ آمن باللّه وملائكته و كتبه و رسله لانفرّق بين احد من رسله) بقره/ 285
پيامبر به آنچه از سوى پروردگارش براو نازل شده ايمان آورده است ومؤمنان
به خدا و فرشتگان او و كتابها و فرستادگان وى همگى ايمان آورده اند ومى
گويند ما در ميان پيامبران او فرقى نمى گذاريم.
ب. احكام مربوط به اخلاق و تهذيب نفس: دراين بخش آياتى كه جامع اصول
اخلاقى وبيانگر احكام دربردارنده فضايل و رذايل است بيان مى گردد.
(خذ العفو وأمر بالعرف واعرض عن الجاهلين) اعراف / 199
اى پيامبر عفو را پيشه ساز وبه نيكيها امر كن و از جاهلان روى برگردان
(الذين ينفقون فى السّراء والضّراء والكاظمين الغيظ والعافين عن النّاس… )
آل عمران / 134
همانان كه در وسعت و پريشانى انفاق مى كند وخشم خود را فرو مى برند واز خطاى مردم مى گذرند.
ج. احكام عمليه وتكاليف فقهى: قرآن نخستين منبع اجتهاد و مرجع شناخت احكام
شريعت از زمان نزول بر پيامبراكرم(ص)تا به امروز و براى هميشه است. تاريخ
فقه و فقاهت با قرآن و قوانين جامع آن پيوند خورده است. بخشى مهم از آيات
آن در راستاى استنباط احكام وتكاليف مسلمانان نازل گشته است كه براساس
دركى كلّى و عميق وهمه جانبه از شريعت درهمه ابعاد به زندگى انسان نظام مى
بخشد. مجموعه قوانين واحكامى كه در زمينه هاى مورد نياز بشر نازل گشته و
در كليّت خويش ناظر به تمامى نيازهاى واقعى بشر در بستر رشد و تعالى اوست,
نيازهايى زيربنايى و اصولى وقوانينى كلّى و فراگير كه در هرعصر و درميان
هر نسل با توجه به شرايط و ويژگيهاى خاص, مسايل واحكام فرعى را در ديد
استنباط واجتهاد قرار داده و با تكيه به چنين اسلوب و شيوه اى حيات
اجتماعى و كاربرد عملى خويش را در فرايند دگرگونيهاى زندگى انسان تضمين
كرده است. مجموعه احكام الهى و قوانين شرعى وارزشهاى دينى كه به طور
مستقيم ويژگى استنباط قرآنى را به همراه دارند, به فقه قرآن مشهورند, فقهى
كه در امور و ابعادى خاص از ديدگاههاى شريعت محدود نگشته وپرداختن به
تمامى ابعاد زندگى انسان را در قلمرو رسالت خود ديده است.
تقسيم مباحث فقهى قرآن و تنظيم عناوين آن براى دادن نظمى درست و اصولى به
صورتهاى گوناگونى انجام پذيرفته است. برخى احكام قرآن را به 8 گروه عمده
تقسيم كرده اند:1
1. عبادات: احكامى كه ارتباط بنده را با پروردگار بر قرار مى سازد و
دربردارنده عناوينى چون نماز, روزه, حجّ, زكات و… است وقرآن در نزديك به
140 آيه از آياتش به اين موارد پرداخته است, از جمله:
(اقم الصّلوة لدلوك الشّمس الى غسق الليل) اسراء /78
نماز از از زوال خورشيد تا نهايت تاريكى شب برپا دار.
(… وللّه على النّاس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً… ) آل عمران / 97
براى خدا برمردم است كه حج را در صورت استطاعت به جاى آوردند.
2. احكام خانواده: احكامى كه امور و حقوق انسان را از لحظه تولد تا هنگام
مرگ تعيين و تنظيم مى كند و عناوينى چون رضاع, حضانت, ازدواج, طلاق, نفقه,
وصيّت, ارث و… را در بردارد, قرآن درنزيك به 70 آيه بدين امور پرداخته
است, از جمله:
(يا ايها النّبى اذا طلّقتم النّساء فطلّقوهنّ لعدّتهنّ واحصوا العدّة… ) طلاق / 1
اى پيامبر! هر زمان خواستيد زنان را طلاق دهيد, در زمان عده طلاق گوييد و حساب عده را نگهداريد.
(يوصيكم اللّه فى اولادكم للذّكر مثل حظّ الانثيين… ) نساء / 11
خداوند به شما در باره فرزندانتان سفارش مى كند كه براى پسر به اندازه سهم دودختر از ارث است.
3.احكام اقتصادى ومعاملات مالى: اين بخش از آيات فقهى قرآن در بردارنده
احكامى است كه ارتباط مالى, اقتصادى وساير تصرّفات و عقود اجتماعى
مسلمانان را شامل مى شود, مواردى چون: خريد و فروش, اجاره, رهن, عاريه و…
قرآن كريم در نزديك به 70 آيه به ذكر اين موارد وبيان حكم آنها پرداخته
است, از جمله:
(يا ايها الذين آمنوا لاتأكلوا اموالكم بينكم بالباطل الاّ أن تكون تجارة عن تراض منكم… ) نساء / 29
اى مؤمنان! اموال يكديگر را به باطل نخوريد, مگر اين كه تجارتى باشد كه با رضايت شما انجام گيرد.
(يا ايها الذين آمنوا اذا تداينتم بدين الى اجل مسمّى فاكتبوه… ) بقره / 282
اى مؤمنان! هنگامى كه بدهى مدّت دارى به يكديگر پيدا كرديد آن را بنويسيد.
4. احكام اقتصادى حكومت:بخشى از آيات فقهى قرآن به احكامى مى پردازد كه
نظام اقتصادى جامعه و روابط مالى طبقات گوناگون اجتماعى ونيز درآمدهاى
عمومى و دولتى را مشخص مى سازد ودر نزديك به 10 آيه بدين مباحث پرداخته
شده است, از جمله:
(واعلموا انّما غنمتم من شئ فانّ للّه خمسه و للرّسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل… ) انفال / 41
بدانيد هرگونه غنيمتى به شما رسد خمس آن براى خدا و پيامبر وذى القربى و يتيمان و مسكينان و درراه ماندگان است.
(انّما الصدقات للفقراء والمساكين والعاملين عليها والمؤلفّة قلوبهم و فى الرّقاب…) توبه / 60
زكات مخصوص فقرا ومساكين وكاركنانى است كه آن را جمع آورى مى كند ونيز براى جلب دوستى ديگران و براى آزادى بردگان.
5. احكام و مقررات قانونى:
اين احكام روابط ميان قانون گذار وافراد اجتماع را تنظيم مى كند و محدوده
وظايف هر يك را مشخص مى سازد, قرآن در نزديك به 10 آيه بدين موارد پرداخته
است, از جمله:
(وتعاونوا على البرّ والتقوى ولاتعاونوا على الاثم والعدوان… ) مائده / 2
درنيكى وتقوا با يكديگر همكارى كند و برگناه و دشمنى همديگر را يارى رسانيد.
(يا ايّها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرّسول واولى الأمر منكم… ) نساء / 59
اى مؤمنان از خدا و پيامبرش و صاحبان امر و لايت پيروى كنيد.
6. احكام سياسى حكومت:اين بخش در بردارنده احكامى است كه محدوده روابط
دولت اسلامى با ساير دولتها در شرايط جنگ و صلح و ديگر مواقع مشخص ساخته
وحوزه ارتباط با غيرمسلمانان را در چهارچوب ضوابط و قوانين شرعى تعيين مى
كند, قرآن در نزديك به 25 آيه به اين موارد پرداخته است, از باب نمونه:
(وان جنحوا للسّلم فاجنح لها و توكّل على اللّه…) انفال / 61
اگر دشمنان دين گرايش به صلح نشان دهند, تو نيز از درصلح درآ و برخدا تكيه كن.
(فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل مااعتدى عليكم واتّقوا اللّه) بقره / 194
اگر كسى بر شما تجاوز روا داشت, همان گونه مقابله كنيد وهمواره تقواى الهى را مدّ نظر داشته باشيد.
7. احكام انتظامى ومقررات جزايى: احكامى كه اجراى امور قضايى و رسيدگى به
دعاوى و صدور حكم را به گونه اى كه عدالت را محقق و حقوق را استيفا كند
مورد بررسى قرار مى دهد و مواردى چون قضا, شهادات, سوگند, دعاوى و… را در
نزديك به 13 آيه مورد بررسى و تعيين حكم قرار داده است.
(… واستشهدوا شهيدين من رجالكم… ) بقره/ 282
به هنگام ثبت بدهيها دو شاهد از مردان بگيريد.
(…ومن لم يحكم بما انزل اللّه فاولئك هم الظالمون) مائده / 45
هرآن كس به آنچه خدا فرو فرستاده حكم نراند ستمكار است.
8. احكام جنايى و كيفرى: اين موارد احكامى است كه در رابطه با جرائم و
مجازات آنها مطرح وبه موضوعاتى چون: قصاص, حدود, تعزيرات و ديات مى
پردازد. اقامه اين امور موجبات حفظ عقيده, جان مال و آبروى مسلمانان را
فراهم مى آورد. در قرآن كريم نزديك به 30 آيه بدين امور اختصاص يافته است
, از باب نمونه:
(… كتب عليكم القصاص فى القتلي… ) بقره / 178
همانا قصاص در هنگام قتل بر شما واجب است.
(والسّارق والسّارقة فاقطعوا ايديهما… ) مائده / 38
دست مرد سارق و زن سارق را قطع كنيد.
گروهى ديگر از قرآن پژوهان احكام فقهى را به دوبخش اصلى, يعنى عبادات و معاملات تقسيم و درهر بخش فروعى را يادآور شده اند.2
الف. عبادات: احكامى هستند كه به روابط ميان پروردگار و بندگان سامان بخشيده و موجبات استحكام آن را فراهم مى آورند.
ب. معاملات: بخشى از احكام قرآن كه ارتباطات افراد جامعه و نيز امّت
اسلامى با ديگر اقوام و ملل را مورد بررسى و تعيين حدود و وظايف قرار مى
دهند, برهمين اساس نام اين بخش از احكام فقهى قرآن را, (ارتباطات) نيز مى
توان گذارد كه خود برحسب تفاوت موضوع و متعلّق مواردى چند را در بر مى
گيرد:
1. احكام خانواده: اين بخش احكامى را كه به نظام خانوداه از ابتداى پيدايش
تا عالى ترين مراحل شكل گيرى آن مربوط است مورد برسى قرار مى دهد به گونه
اى كه چنين تفصيل وبيانى در ديگر بابهاى فقهى ديده نمى شود و عناوينى
مانند ازدواج, طلاق, عدّه و… را در نزديك به 70 آيه طرح مى كند.
2. احكام اجتماعى اين بخش احكامى را در بردارد كه به معاملات اقتصادى
وامور مالى افراد جامعه مرتبط بوده و حدود و شرايط ارتباطات مالى و پولى
را در جامعه معيّن مى كند. درهمين رابطه از عناوينى چون خريد و فروش,
اجاره, رهن و… مى توان نام برد كه در نزديك به 70 آيه مورد بحث واقع شده
است.
3. احكام جزايى: قرآن در نزديك به 30 آيه كيفر جرائم, جنايات, حدود و
تعزيرات را مطرح ساخته واحكام و مقررات مربوط به آن را بيان داشته است.
4. احكام حكومتى: اين بخش از مباحث فقهى قرآن به بررسى ارتباط ميان دولت
ومردم و محدوده وظايف هريك بر اساس اصول ومبانى مى پردازد, اصولى چون
عدالت, قسط,تعاون, شورا و…
5. احكام اقتصادى: اين بخش به تبيين موارد تحصيل و مصرف اموال و ثروتهاى
عمومى, حقوق مالى فقيران وسهم مالى اغنيا در اين رابطه ونيز سرنوشت اموال
عمومى و خصوصى پرداخته و حكم فقهى آن را بيان مى دارد.
6. احكام سياسى: بخشى ازآيات فقهى كه محدوده ارتباط دولت اسلامى با ساير
ملتها و دولتها را مورد بررسى قرار داده و وظايف دولت وجامعه اسلامى را در
شرايط گوناگون نسبت به ساير ملل مشخص مى گرداند.
7. احكام قضايى: دسته اى از احكام قرآنى در بخش ارتباطات به موارد صدور
احكام و چگونگى تحقق عدالت پرداخته و وظيفه حاكم جامعه اسلامى را در مسائل
قضايى, جزايى و كيفرى مشخص مى گرداند, نام اين بخش را(قوانين مرافعات) نيز
مى توان گذارد.
دسته بندى ديگر, روشى است كه دربرخى مدارك فقهى جديد در رابطه با قرآن طرح
شده است و از روشهاى حقوقى جديد متأثر است براين اساس بحثهاى فقهى قرآن در
چهار گروه رده بندى مى شود:3
الف. احوال, آداب ورفتار شخصى: اين دسته از احكام به اعمال و سلوك شخصى
افراد مى پردازد و و درباره عبادات و اموال سخنى به ميان نمى آورد. در
دوبخش عمده روابط خانوادگى و مناسبات ميان مرد و زن ونيز روابط اجتماعى و
مقررات مربوط به تنظيم رفتار فرد در جامعه را مطرح وعناوينى چند را به بحث
مى گذارد كه عبارت است از: ازدواج, طلاق, ظهار, ايلاء, نذر, عهد, سوگند,
وصيّت, ارث, بردگى, ممنوع بودن از تصرّف خوردنيها و آشاميدنيها, صيد و
ذبح, آداب معاشرت, لباس و مسكن, امر به معروف و نهى از منكر.
ب. داد و ستد و معاملات: در اين فصل احكام و مسائل مالى در دوبخش: اموال
عمومى كه به شخص خاصّى تعلّق ندارند و در جهت مصالح عموم معيّن گرديده اند
ونيز احوال خصوصى كه مالك يا مالكان مشخصى دارند مورد بررسى قرار مى
گيرند. عناوين اين بخش عبارتند از: مالكيّت انفال, خمس, زكات, خريد و
فروش, معاوضه, اجاره, هبه, صلح, دين, وديعه, عاريه, مشاركت, مضاربه, شفعه,
ربا, مسابقات, غصب, اتلاف مالها.
ج. عبادات: اين بخش دربرگيرنده عناوينى چون وضو, غسل, تيمّم, نماز, روزه, اذان, قبله, حجّ, جهاد, اعتكاف وكفّارات مى باشد.
د. احكام اجتماعى و آداب عمومى: دراين قسمت رفتار و سلوك دستگاههاى حكومتى
و عمومى در مسائل قضا, حكومت جنگ, صلح, روابط بين الملل, احكام سياسى,
انتظامى ومقررات جزايى مورد بحث و بررسى قرار مى گيرد.
وسرانجام برخى قرآن پژوهان فقه آشنا براى تنظيم و ترتيب موضوعات فقهى در
قرآن دو شيوه را پيشنهاد داده اند: يكى از آن دو شيوه كه روشى فلسفى است
تقسيم بندى خويش را اين گونه بيان مى دارد كه بشر در راه تكامل شخصيت
انسانى خويش ناگزير عوامل سودمند را فراهم ساخته و عناصر زيانبخش را از
مسير خود دور مى سازد, عوامل سودمند به اختلاف طبيعت خود برخى نتيجه فورى
مى بخشد وبرخى درآينده نتيجه خواهد داد. عبادات از قسم دوّم و احكام و
مقررات مربوط به معاملات, ازدواج, طلاق و مانند اينها از قسم اوّل است.
احكام جزايى نيز براى جلوگيرى از عوامل زيان بخش در مسير تكامل افراد بشر
تشريع گرديده است. براين اساس مباحث فقه در سه گروه عمده دسته بندى مى شود
برخلاف مبنايى ديگر كه همين ترتيب را در 5 گروه تنظيم مى كند; زيرا مذاهب
براى حفظ و حراست پنج عنصر بنيادى زندگى انسانها آمده اند; يعنى, دين,
جان, مال, نسب وعقل. عبادات به عنوان پشتوانه دين به قسمتى از احكام جزايى
براى پاسدارى از جان, مقررات ازدواج و توابع آن و برخى از احكام جزايى
براى نگاهدارى انساب, مقررات باب معاملات براى تنظيم روابط مالى و حفظ
اموال واحكام مربوط به تغذيه وبهداشت عمومى و مانند آن به منظور مراقبت و
حراست از عقل آدمى تشريع شده است. بابهاى قضا و شهادات كه مشتمل بر
دستورالعملها و مقررات و احكام قضايى هستند به عنوان حافظ و نگاهبان كليّت
نظام اسلامى و ضمانت اجرايى آن طرح ريزى شده اند.4
آنچه ما دراين نوشتار به دنبال آن هستيم, بيش از آن كه ابعاد صورى و شكلى
فقه قرآنى باشد, حقيقت محتوايى وپيام رفتارى تك تك آيات قرآنى است; زيرا
كه فقه راهنماى انسان و جامعه در ابعاد گوناگون زندگى است و قرآن قانون و
دستور حيات بشر. براين اساس بايد پيوند محتوايى اين دو را جست وبه دنبال
اين هدف بود كه محدوده آيات فقهى و زمينه هاى استنباطات تكليفى در قرآن
كجاست و به كدامين آيات در فهم و تحليل رفتار دينى مى توان استناد جست؟
(وقال الرّسول يا ربّ انّ قومى اتّخذوا هذا القرآن مهجوراً) فرقان / 30
پيامبر عرضه داشت پروردگارا اين قوم من از قرآن دورى جستند.
تفقّه, فهم و درك بايسته مجهولات به كمك مبادى و مقدمات معرفتى از منابع دينى, تكليفى همگانى و متوجه به تمامى مردمان است.
(… انظر كيف نصرّف الآيات لعلّهم يفقهون) انعام / 65
ببين چگونه آيات گوناگون را براى آنها بازگو مى كنم شايد بفهمند .
در پرتو فقاهتى چنين وحاكميت قوانين الهى برنظام زندگى بشر, سعادت حقيقى
وكمالات فردى و جمعى تأمين مى گردد. فقه آن قانونى است كه با تكيه برمنبع
ربّانى وحى, اصول, مقررات واحكامى كه درباره شؤون گوناگون حيات آدمى مورد
نياز است طرح كرده وبه تفكر, رفتار وعمل بايسته در نظامى يكپارچه و منسجم
سامان مى بخشد. منابعى كه دراين ميان مى تواند به مدد انسان بيايد و وظايف
او را در حوزه قوانين و حدود تشريع مشخص گرداند در انديشه و سخن انديشه
وران دينى به گونه هايى گوناگونى معرّفى شده است.
اماميه در طيفى گسترده, قرآن, سنّت, عقل, و اتفاق عالمان را منابع تفقه
برشمرده اند و جز گروهى كه عترت را مدار و محور انديشه وعمل دانسته اند
وبه اخبارگرى روى آورده اند, ديگران در مسير اجتهاد واستنباط بدين منابع
تكيه كرده اند. درميان اهل سنّت, حنفيان قرآن وسنّت متواتر, اجماع و اقوال
صحابه, قياس واستحسان وعرف را معتبر دانسته اند.5
گروهى ديگر كه مذهب مالك بن انس را برگزيده اند به كتاب, سنّت, اجماع اهل
مدينه, مصالح مرسله, قياس منصوص العلّة و اقوال صحابى معتقد گشته اند.6
پيروان محمّدبن ادريس شافعى كتاب, سنت, اجماع وقياس مستنبط العلّة را به
عنوان منابع فقاهت و اجتهاد معرفى كرده اند7 وسرانجام هوادارن احمد بن
حنبل شيبانى كتاب, سنّت و فتاوى صحابه را دراين ارتباط برگزيده اند.8
ما دراين مجال محدود در صدد نقل ديدگاهها و نقد وداورى ونيز بررسى تأثير
عملى بينشهاى فقهى گوناگون در امر اجتهاد نيستم, بلكه از زوايه اصول
وباورهاى بنيادين دينى به منظر فقاهت و اجتهاد مى نگريم وسخت براين باوريم
كه پيام وحى و معارف بى بديل آن برترين گواه چگونگى فقاهت ومنابع بايسته
آن خواهد بود.
قرآن, نخستين و محكم ترين منابع فقه, در راستاى اجتهاد و قوانين جامع و
تشريع متقن آن معيار سنجش وملاك درستى اخبار واحاديث وديگر منابع فقه و
معارف به شمار مى رود. به تواتر از پيامبراكرم(ص) نقل شده است:
(لقد كثرت عليّ الكذابة وستكثر فمن كذب عليّ متعمّداً فليتبوّء مقعده من
النّار فاذا اتاكم الحديث فاعرضوه على كتاب اللّه وسنّتى فماوافق كتاب
اللّه و سنّتى فخذوا به وماخالف كتاب اللّه وسنّتى فلاتأخذوا به)
دروغگويان برمن بسيارند و پس ازاين نيز بيشتر خواهند شد. هرآن كس به من
افترا بندد جايگاهش از آتش سوزان مملو خواهد بود. پس چون حديثى به شما
رسيد آن را به قرآن و سنّت من عرضه بداريد آنچه را كه با اين دو موافق بود
بگيريد وآنچه را كه مخالف با اين دو بود رها كنيد.
يا:
(ماجاءكم عنّى يوافق كتاب اللّه فانا قلته وماجاءكم يخالف كتاب اللّه فلم اقله) 9
هرآنچه از من به شما رسد وموافق با قرآن باشد, بدانيد كه من آن را گفته ام وآنچه مخالف با قرآن باشد هرگز آن را من نگفته ام.
ونيز روايات بسيار ديگرى كه مخالف قرآن را باطل و شايسته طرد وتكذيب دانسته است:
* امام صادق(ع) مى فرمايد:
(مالم يوافق من الحديث القرآن فهو زخرف)
حديثى كه موافق قرآن نباشد باطل است ونيز:
* (كلّ شئ مردود الى الكتاب والسّنة وكلّ حديث لايوافق كتاب اللّه فهو زخرف.) 10
همه چيز با قرآن وسنّت سنجيده مى شوند وهرحديثى كه موافق با قرآن نباشد, باطل خواهد بود.
ازهمين روى در طول تاريخ فقاهت و اجتهاد, قرآن از جايگاهى رفيع وحسّاس و
نقشى تعيين كننده برخوردار گشته است وهماره به عنوان اصلى ترين مرجع احكام
مورد توجه ومراجعه فقها وعلماى اسلام بوده است. .
قرآن در زمينه تشريع داراى صلابت واصالتى انكار ناپذير است كه آن را محور
فقاهت قرار داده واصول قوانين فقهى آن به استنباط و اجتهاد قوام بخشيده
است.
درانديشه استوار قرآن, فقيه وعالم دينى به كسى اطلاق مى شود كه ازتمامى
مسائل اسلامى آگاه بوده و محدوده اطلاعات و گستره دانشش منحصر به بخشى از
زمينه هاى رفتارى همچون عبادات يا معاملات نباشد.
فقهاى راستين كه داعيه جانشينى امامان معصوم(ع) در نشر آرمانهاى دينى و
نظارت بر وقايع سياسى واجتماعى و اقتصادى ودر يك كلام رهبرى جامعه بشرى دا
داشته ودارند, محتاج به نگرشى جامع و همه سونگر به تمامى ابعاد و اقاليم
قرآن وتعاليم جامع آن براى زندگى درحال تطوّر و تكامل بشر هستند.
امام خمينى(ره) سردمدار حركت اصلاح طلبانه و فقيه دردمند وآگاه امّت اسلام دراين رابطه مى گويد:
(براى اين كه معلوم شود فرق ميان اسلام و آنچه به عنوان اسلام معرفى مى
شود تا چه حدّ است, شما را توجه مى دهم به تفاوتى كه ميان قرآن و كتب حديث
با رساله هاى عمليه هست. قرآن و كتابهاى حديث كه منابع احكام و دستورات
اسلام است با رساله هاى عمليه كه توسط مجتهدين عصر و مراجع نوشته مى شود
از لحاظ جامعيت و اثرى كه در زندگى اجتماعى مى تواند داشته باشد, به كلّى
تفاوت دارد. نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادى آن از نسبت صد به يك دهم
بيشتر است. ازيك دوره كتاب حديث كه حدود پنجاه كتاب است وهمه احكام اسلام
را در بردارد, سه چهار كتاب مربوط به عبادات و وظايف انسان نسبت به
پروردگار است, مقدارى از احكام هم مربوط به اخلاقيات است, بقيه همه مربوط
به اجتماعيات, اقتصاديات, حقوق, سياست و تدبير جامعه است.) 11
بدين ترتيب فقيهى كه شايسته است اجتماع از او تقليد كند و زمام امور مردم
در تمامى امور و مسائل را به دست گيرد, بايستى نماينده همه تعليمات اسلامى
در عبادات, معاملات, سياست, فرهنگ, اخلاق, دفاع, حكومت, اقتصاد, مديريت
وآنچه به اين امور پيوسته است براساس كتاب جامع قوانين دينى يعنى قرآن
باشد. متأسفانه در اصطلاح فرهنگ فقهى حاضر واژه فقاهت واجتهاد در ارتباط
با فهم ودرك استنباط مسائل عبادى فرعى مطرح مى شود وآن بخشى از اجتهاد كه
در حوزه آيات الهى به كار مى رود, تنها در بخشى از آيات, يعنى در حدود
پانصد آيه از نزديك به 6000 آيه خلاصه مى شود(يك دوازدهم)12 و در همين
قسمت نيز آن چنان كه بايد بحث و بررسى صورت نمى گيرد. علامه طباطبايى مى
نگارد:
(علوم حوزوى به گونه اى تنظيم شده است كه به هيچ وجه به قرآن احتياج
ندارد, به گونه اى كه شخص متعلّم و فراگير مى تواند تمامى اين علوم را از
صرف, نحو, بيان, لغت, حديث, رجال, درايه, فقه واصول فراگرفته وبه آخر
برساند وحتّى متخصص دراين امور باشد ودرآنها اجتهاد كند, ولى اساساً قرآن
نخواند و جلدش را هم دست نزند. در حقيقت براى قرآن چيزى جز تلاوت كردنش
براى كسب ثواب و محافظت كودكان از گزند حوادث روزگار چيزى نمانده است.) 13
ليكن با توجه به اين حقيقت كه تفقه درك و دريافت وشناخت كلّى, همه جانبه و
عميق شريعت و وحى براى چگونه زيستن است و قرآن پاسخ گوى همه نيازهاى واقعى
بشر و دربردارنده سعادت مادّى, معنوى انسانهاست, بايستى گستره اجتهاد و
فقاهت را تمامى قرآن ديد وهمه زمينه هاى اعتقادى, تاريخى, اخلاقى وحتّى
سرگذشت انبيا وامم را دراين كتاب مقدّس مجال استنباط و تفكر فقهى دانست.
محدود ساختن امر فقاهت به بخشى از آيات قرآن كه به نماز, روزه و ديگر
اعمال ظاهرى اختصاص دارند, فروگذاردن وناديده انگاشتن منبعى عظيم وجاودان
و محروم ساختن خويش از مجموعه اى شامل, پويا و سازنده خواهد بود. شايد
گويا ترين و محكم ترين دليل بر واقعيت ياد شده, شيوه امامان معصوم(ع) در
زمينه تبيين وظايف و تكاليف و پاسخ گويى به پرسشهاى فقهى مردمان باشد كه
در بسيارى ازموارد, مبتنى بر شناخت, فهم و كاربرد آياتى از قرآن مجيد است
كه در رابطه با عقايد, اخلاق, تاريخ ومسائلى ديگر ند كه به ظاهر و در نگاه
نخستين عهده دار بيان حكمى فقهى وپيامى رفتارى نيستند و تنها در نگاه عميق
و ژرف نگر ائمه(ع)به علوم و معارف قرآن است كه هرآيه ويا بخشى ازآيات
بيانگر حكمى و دستورى تكليفى هستند. بررسى مجموعى آيات قرآن كه در زمينه
هاى گوناگون اعتقادى, اخلاقى, تاريخى و… نازل شده است و در كلام
معصومان(ص)مورد استفاده و استنباطات فقهى قرار گرفته اند رهنمودى روشن
وگويا از سوى آن بزرگواران است كه به عنوان اسلوب و روشى جهت انديشه و
تدبّر درمضامين آيات وحى به ما معرفى شده است و تكليف همگانى ما تأسى جستن
بدان شيوه و روش است, تا فقه و فقاهت به معناى قرآنى و واقعى آن جايگاه
خود را در تفكّر عمل مسلمانان بيابد و راهنماى انسان به سوى زندگى بايسته
وآرمانى گردد. ازاين روى, ضرورى مى نمايد كه نگاهى داشته باشيم به
رهنمودهاى فقهى ائمه(ع) در بخشهاى گوناگون آيات اعتقادى, اخلاقى وتاريخى.
1. خداوند درآيه 18 سوره جنّ مى فرمايد:
(وانّ المساجدلله فلاتدعوا مع اللّه احداً)
مساجد از آن خداست, پس كسى را با خدا نخوانيد.
برابر ظهور كريمه يادشده, مساجد به معناى معابد و سجده گاهها, خانه خدايند
وبه او تعلق دارند; لذا درآن مكان نام غير خدا به عنوان معبود برده نخواهد
شد; زيرا آن جا كه براى عبادت خداست شرك راه ندارد وحاكميت الوهى تنها
ازآن خداى يگانه است.
درنگاه نخستين اين آيه هيچ ارتباطى با مباحث فقهى و ازجمله حدّ سرقت
نداشته و در اساس در صدد طرح والقاى پيامى معرفتى وعقيدتى در زمينه توحيد
و اجتناب از شرك است, ليكن امام جواد(ع) برابر حديثى كه در پى خواهد آمد,
معناى مسجد را منحصر به مكان و محلّ سجود; يعنى عبادتگاه ندانسته, بلكه با
تعميم درمعناى لفظ مساجد, آن را اعمّ از مكانى كه در آن عبادت الهى به جاى
آورده وسجده گزارده مى شود وآنچه بدان به درگاه الهى سجده وعبادت مى شود
واز جمله اعضا و جوارح دانسته است و در نتيجه برابر برداشت امام (ع) ازاين
آيه و رهنمودى كه آن حضرت ارائه داده, حدّى كه به عنوان عقوبت و مجازات بر
دزدى اجرا مى شود, يعنى قطع دست, تنها شامل انگشتان مى شود; زيرا عقوبت و
مجازات تنها در بخش و زمينه اى اجرا مى شود كه وابسته به سارق است; يعنى
انگشتان, ولى كف دست كه ابزار سجده انسان به درگاه الهى است, به خداوند
تعلّق داشته و برابر آيه بالا تصرّف انسان را درآن راهى نيست; زيرا آنچه
از آن خداست, غير رادرآن شريكى نيست; لذا نمى توان دست دزد را از مچ قطع
كرد وبايد به قطع انگشتان دست اكتفا كرد.
آنچه امام(ع) دراين آيه درك وبيان كرده است راه جستن به بطن آيات كريمه
قرآن ودرك عميق ارتباط و نظاموارگى آيات است كه درمرتبه والا و كامل آن
اختصاص به معصومان(ع) دارد, ليكن به عنوان رهنمود و ارائه طريق ديگران را
نيز به اين مسير راهنمون مى شود واين حقيقت را به خوبى نمايان مى سازد كه
تمامى گستره قرآن حتى زمينه اعتقادى مجال تفقه و اجتهاد است.
عياشى در تفسير خود روايت زير را آورده است:
(معتصم عباسى در مجلسى كه ازفقهاى اهل سنّت درآن جمع بودند سوال كرد كه دست دزد را از كدام قسمت بايد بريد؟
بعضى گفتند: از مچ وبه آيه تيمّم استدلال كردند. بعضى ديگر گفتند: از آرنج وبه آيه وضو استدلال كردند.
معتصم ازآن حضرت دراين باره توضيح خواست. حضرت نخست از او درخواست كرد كه
از سوال خود چشم بپوشد و چون معتصم اصرار كرد فرمود: آنچه آنان گفتند همه
خطاست, تنها بايد چهارانگشت از مفصل انگشتان بريده شود وكف دست وانگشت شست
باقى بماند. هنگامى كه معتصم جوياى دليل شد. امام(ع) به كلام پيغمبر(ص)كه
سجده بايد بر هفت عضو باشد, پيشانى و دو دست و دوسرزانو وپاها استدلال كرد
و سپس افزود اگر از مچ يا مرفق بريده شود, دستى براى او باقى نمى ماند كه
سجده كند درحالى كه خداوند فرموده: وانّ المساجد للّه… يعنى اين اعضاى
هفتگانه مخصوص خداست وآنچه مخصوص خداست نبايد قطع كرد. اين سخن شگفتى
معتصم را برانگيخت و دستور داد برابر حكم آن حضرت دست دزد را از مفصل
چهارانگشت قطع كنند.)14
2. دومين آيه اعتقادى كه درنگاه و كلام امام رضا(ع)مدرك احكامى در رابطه
با وضوست آيه 110 سوره كهف است كه امام (ع)با تبيين آن چگونگى وضو و نكته
اى فقهى در زمينه آن را بيان داشته است:
حسن بن على وشّاء مى گويد:
(به محضر امام رضا(ع) وارد شدم درحالى كه در برابرش ظرف آبى بود وآن حضرت
مى خواست با اب آن ظرف وضو بگيرد و آماده نماز شود. به امام(ع) نزديك شدم
تا آب بر دستان مباركش بريزم, امام ازاين عمل منع كرد و فرمود: اى حسن
ازاين كار دست بدار.
سوال كردم: به چه دليل مرا از ريختن آب بر دستانتان نهى مى كنيد آيا كراهت داريد كه ازاين راه اجرى نصيب من شود؟
امام (ع)فرمود: تو اجر خواهى برد و وزر و وبال آن عهده دار من خواهد شد.
پرسيدم چگونه ؟
امام (ع)فرمود: آيا اين آيه را نشنيده اى (فمن كان يرجو لقاء ربّه فليعمل
عملاً صالحاً و لايشرك بعبادة ربّه احداً )ومن مى خواهم وضو بگيرم و براى
نماز كه عبادت است آماده شوم, از اين روى كراهت دارم كه كسى مرا در اين
كار شريك شود.)15
كريمه بالا كه آخرين آيه سوره كهف است در ارتباط با تبيين حقيقت پيامبرى و
زدودن اوهام و خرافات از شخصيت انبيا نازل شده است و به طرح مسأله توحيد
وباور معاد پرداخته و بدين حقيقت يادآور مى شود كه توحيد عصاره همه
معتقدات وبرنامه هاى فردى و اجتماعى سعادتبخش انسان است; از ديگر سو
اعتقاد به توحيد خود مستلزم اعتقاد به معاد و برپايى دادگاه عدل الهى است,
بنابراين آن كسى كه اميد به لقاى پروردگارش را دارد, بايد عمل صالح انجام
دهد وحقيقت عمل صالح در بيانى كوتاه ولى عميق ,شريك نساختن غير در عبادت
وبندگى پروردگار است وبه تعبيرى ديگر, تا حقيقت خلوص و اخلاص در عمل
نيايد, ماهيّتى به عنوان عمل صالح تحقق نخواهد يافت واين انگيزه الهى است
كه به عمل عمق حقيقت و نورانيت مى بخشد. پيام يادشده افزون بر ابعاد
اعتقادى و معرفتى آن, در بردارنده نكته و حكمى فقهى, يعنى لزوم پرهيز از
كمك جستن در عبادات وازجمله در وضوست كه دركلام عميق و برداشت تفسيرى
امام(ع)به روشنى رخ نموده است.
3. از ديگر موارد استناد معصومان به آيات اعتقادى, استدلال امام صادق(ع)
به آيات سوره انبيا براى حرام بودن غناست. اما پيش از آن بايد دانست كه
انسانهاى بى ايمان زندگى را بيهوده انگاشته وهستى را بى هدف مى پندارند.
قرآن كريم درآيات 18ـ16سوره انبيا اين توهّم را باطل كرده و با يادآورى
هدفى مشخص وارزشمند براى آفرينش هستى و بويژه انسان, چگونگى رفتار وعملكرد
در زندگى را به انسان مى آموزد وايمان به مبدأ ومعاد هستى را هدفدار
ساخته, بدان جهت مى بخشد وآن را مجموعه اى حقّ و داراى واقعيت معرفى مى
كند ازهمين روى, تنها آنچه با هدفهاى بر حقّ و واقعيت دار هستى همسوست,
پابرجا, اصيل و ماندنى خواهد بود وآنچه پيوندى با باطل دارد بى ترديد
محكوم به فنا و نابودى است. پيام يادشده به عنوان يك حقيقت اعتقادى عميق
رهنمودى قرآنى است كه مورد استناد امام صادق(ع)در تبيين حكم فقهى غنا قرار
گرفته است.
ييونس بن يعقوب از عبدالأعلى روايت مى كند كه گفت:
(از امام صادق(ع)راجع به غنا پرسيدم وبه آن حضرت عرض كردم: مردم گمان مى
كنند پيامبر(ص)اجازه داده است كه گفته شود: جئناكم جئناكم حيّونا حيّونا
نحيّكم.
امام (ع)فرمود: دروغ مى گويند. خداوند در قرآن مى فرمايد:
(وماخلقنا السّماء والأرض ومابينهما لاعبين ـ لواردنا ان نتّخذ لهواً
لاتخذناه من لدّنا ان كنّا فاعلين ـ بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا
هو زاهق ولكم الويل ممّا تصفون)
سپس امام(ع)فرمود: واى بر فلان كس ازآنچه توصيف كرده است.)16
ازديگر سو انسان در چنين هستى هدفدار موظف به بهره گيرى از استعدادها
وامكاناتى است كه از سوى خدا دراختيار وى نهاده شده است, تا در دستيابى به
هدفى چنان والا موفق باشد واز راه به دور نماند وسرانجام روزى دستمايه هاى
وجودى وى مورد پرسش الهى در چگونگى بهره ورى از آنها قرار خواهد گرفت.
امام(ع)اين نكته دقيق را تذكارى قرار داده است تا دلهاى خفته به خود آيند
وامكانات و موهبتهاى الهى را در مسير بايسته وهدفمند هستى بخدمت گيرند..
حسن مى گويد من چون به مستراح مى رفتم مكث مى كردم و طول مى دادم تا صداى
آوازى از خانه برخى همسايگانم را بشنوم. روزى بر امام صادق(ع)وارد شدم
حضرتش به من فرمود:
(اى حسن! (انّ السّمع والبصر و الفؤاد كلّ اولئك كان عنه مسؤولاً)
[اسراء/36] گوش وآنچه مى شنود, چشم وآنچه مى بيند ودل وآنچه درآن دل تأثير
مى گذارد و نقش مى بندد اينها همه مورد سؤال الهى قرار خواهد گرفت.)17
4. مورد ديگر از كاربرد آيات اعتقادى در نگاه معصومان(ع) تبيين حكم فقهى
ارث توسط امام صادق(ع) است. خداوند در سوره مؤمنون آيات 16ـ12 پس از ياد
اوصاف مؤمنان راستين وپاداش عظيمى كه در انتظار ايشان در آخرت است, راههاى
اساسى تحصيل ايمان و معرفت را به بشر نشان مى دهد. نخست او را به كاوش در
اسرار درون و سير انفسى دعوت مى كند, سپس تفكر در عالم برون و موجودات
شگرف آن و سير عالم آفاق را به او يادآور شده است. اين پيام معرفتى با
تذكر انسان به مراحل خلقت از بى ارزش ترين اشياء شروع شده و ضمن تصوير
مراحلى ششگانه فرايند شگفت سير نطفه در رحم مادر و چهره هاى گوناگون جنين
يكى پس از ديگرى درآن قرارگاه امن و دور از دست بشر, مورد اشاره قراد
گرفته است كه حلقه پايانى آن را پيچيده ترين و شگفت ترين مراحل آفرينش
انسان, يعنى خلقت روح به خود اختصاص داده است. تصوير مراحل ششگانه خلقت از
نطفه تا تكوين جنين پيامى است قرآنى كه مبناى استدلال امام صادق(ع)در
تبيين حكم فقهى ارث قرار گرفته است.
ابن ابى عمير به چند طريق ازامام صادق(ع)روايت مى كند كه آن حضرت فرمود: سهام ارث به شش سهم تقسيم مى شود.
به آن حضرت عرض شد: چرا به شش سهم تقسيم مى شود؟
امام(ع) فرمود; زيرا كه انسان از شش چيز آفريده شده است خدا در آيات قرآن مى فرمايد:
(ولقدخلقنا الانسان من سلالة من طين. ثمّ جعلناه نطفة فى قرار مكين. ثمّ
خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فكسونا العظام
لحماً…) 18
مؤمنون 12ـ16
ما انسان را از عصاره اى از گل آفريده سپس آن را نطفه اى در رحم قرار
داديم سپس نطفه را به صورت علقه و علقه را به صورت مضغه و مضغه را به صورت
استخوانهايى درآورديم وبرآن استخوانها گوشت رويانديم.
آنچه در مراحل يادشده آفرينش انسان به عنوان فرازى ويژه مطرح است وحتّى در
مقام تعبير نيز الفاظ بخصوصى درآيه شريفه براى آن به كار رفته است, مرحله
اى است كه قرآن ازآن سربسته يادكرده و تنها يادآور اين نكته مى شود كه ما
به جنين انسان آفرينشى نوين بخشيديم كه شايان تحسين و تمجيد است. بعيد نمى
نمايد كه مرحله اى چنين با اهميت و سرشار ازبركات, همان مرحله ورود جنين
در مرحله حيات انسانى باشد كه حسّ و حركت در جنين راه يافته و بنابر
روايات, مرحله دميدن روح در كالبد است. در اين مرتبه است كه انسان با جهشى
بزرگ ازمرتبه زندگى نباتى و گياهى گام به جهان حيات حيوانى و نيز انسانى
مى گذارد. مرحله اى كه بسيار با مراحل پيشين متفاوت بوده و اساس امتياز و
برترى انسان در مجموعه هستى است, به گونه اى كه شايستگى خلافت الهى را
يافته و توان تحمّل بار امانت الهى را مى يابد. برهمين اساس در روايات
نسبت به تعيين مقدار ديه جنين در مراحل گوناگون چنين وارد شده است:
در كتاب دعائم الاسلام از امام على, امام باقر و امام صادق(ع)روايت شده است كه فرمودند:
جنين پنج جزء دارد(پنج مرحله تكوّن)و در هر بخش ديه اى مخصوص دارد: نطفه
بيست دينار, مضغه شصت دينار, مرحله استخوان بندى هشتاد دينار و هنگامى كه
گوشت بر استخوان روييده شود و خلقت جنين كامل شود صد دينار واگر روح در
جنين دميده شده باشد ديه كامل به آن تعلّق مى گيرد وخدا در قرآن مى فرمايد:
(ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ثمّ جعلناه نطفة فى قرار مكين…ثمّ انشأناه خلقاً آخر فتبارك اللّه أحسن الخالقين) 19
اخلاق طرح اساس شخصيت انسان و بحث اخلاقى بحث درباره ارزشهاى انسانى, يعنى
چگونه زيستن و چگونه رفتار كردن است ازهمين روى, فقه و اخلاق در فرازهاى
بسيارى با يكديگر پيوند داشته وهدفى مشترك را دنبال مى كنند. فقه ازتشخيص
وظيفه و تعيين حدود و حقوق افراد بحث مى كند و اخلاق ارزشهاى انسانى و
فضايل روحى را به بحث مى گذارد و چنانچه اخلاق يعنى اصلاح و تهذيب نفس
پشتوانه آداب فقهى قرار گيرد, بايستگى را به ارمغان خواهد آورد. چه بسا
عملى بر اساس مصالح اجتماعى و يا نيازهاى فردى محكوم به اباحه و صحّت
باشد, امّا از ديدگاه اخلاقى پيامدهاى ناگوار و غيرقابل قبول داشته باشد
واين پيوند و پشتوانگى درآن بخش از فقه كه جنبه عبادى دارد, بيشتر رخ مى
نمايد وشايد برهمين اساس است كه در بسيارى ازموارد استنادات فقهى
معصومان(ع)آيات و دستورهاى اخلاقى معيار و ملاك قرار گرفته است و به عنوان
رهنمودى در گسترش ديدگاه فقهى آيات قرآن فرا روى ما قرار دارد.
1. نخستين مورد از اين دسته, آياتى است كه با يادآورى معاد واحوال آن,
دربردارنده حكم فقهى زكات در نگاه امام صادق(ع) است. از باب مقدمه بايد
دانست جهان صحنه آزمايش انسان است كه ناگزير بايد خود را درمقابله با
حوادث و رويدادهاى سخت و ناگوار آماده سازد و در دل آزمونها بر اساس حقيقت
راه پيمايد. بخشى از آزمونهاى زندگى انسان متوجه اموال و توانمنديهاى مالى
اوست كه پيوندى عميق با روح وجان وى دارد. اگر انسان حقوق مالى خويش را در
جهت بهره هاى اجتماعى و عمومى نپردازد و تنها در مسير هوسهاى فردى بر روى
هم انباشته سازد, سرانجام روزى درقيامت و براساس قانون تجسّم اعمال با
واقعيت اين طمع ورزى و مال اندوزى روبه رو گشته و سنگينى مسؤوليت و عذاب
آن را در دوش خويش احساس خواهد كرد. خداوند در آيات 180 و 186 سوره آل
عمران مى فرمايد:
(ولايحسبنّ الذين يبخلون بما آتيهم اللّه من فضله هو خيراً لهم بل هو شرّ لهم سيطّوّقون مابخلوا به يوم القيامة…)
آنها كه بخل مى ورزند و آنچه را خدا از فضل خود به آنان داده انفاق نمى
كنند, گمان نكنند براى آنان خير است, بلكه براى آنان شراست وبه زودى در
روز قيامت آنچه را درباره اش بخل ورزيدند, همانند طوقى به گردن آنان
افكنده مى شود.
امام صادق(ع)مضامين اخلاقى و انذار گونه يادشده را درجهت لزوم زكات و توجه دادن به اهميت آن مورد استناد قرار داده است:
حريز از امام صادق(ع)روايت كرده كه آن حضرت فرمود:
(صاحب اموال طلا و نقره كه زكات اموال خويش را نپردازد, خداوند او را در
روز قيامت در صحرايى متوقف ساخته و بر او مارى گزنده را مسلّط خواهد ساخت
كه او را دنبال كند در حالى كه آن فرد مى گريزد پس چون راه فرارى نجويد
مار بر او مسلّط گشته و دستش رانيش زند, سپس به صورت طوقى درگردن او درآيد
وبدين معنى اشاره دارد قول خداوند:
(سيطوقون مابخلوا به يوم القيامة) ونيز صاحب شتر و گاو و گوسفندى كه زكات
اموال خويش را نپردازد خداوند او را در قيامت در صحرايى محبوس مى سازد, به
گونه اى كه حيوانات او را لگدكوب كنند و نيش زنندگان او را خواهند گزيد و
هرصاحب محصول خرما وانگور كه زكات اموال خويش را نپردازد خدا در قيامت او
را در اعماق زمين به زنجير خواهد كشيد تا رستاخيز برپا شود.) 20
در حديثى ديگر امام رضا(ع)در پاسخ محمد بن سنان مرقوم فرمود:
(فلسفه زكات اموال به خاطر قوت و غذاى فقيران و محدود ساختن اموال
ثروتمندان است; زيرا كه خداوند به بندگان توانمندش تكليف كرده است كه به
مبتلايان و درماندگان يارى برسانند همچنان كه در قرآن مى فرمايد:
(لتبلون فى اموالكم و انفسكم) آل عمران / 186
آزمون مورد اشاره دراين آيه در اموال به پرداخت زكات آن خواهد بود و در جانها به وادار كردن آن به صبر و استقامت.)21
2. دومين مورد را به بررسى آيات نازل شده در رابطه با نتايج اعمال اختصاص
مى دهيم. در انديشه اخلاقى اسلام آثار اعمال نيك ويا بد انسان تنها متوجه
به خود اوست وهيچ گاه گناهكارى بار گناه كارى را به دوش نمى كشد. حقيقت
يادشده ازيك سو در ارتباط با عدل الهى معنى مى يابد وپاداش وكيفر نظام جزا
را قانونمند و مى گرداند واز سوى ديگر اشارتى دارد به دشوارى و دهشت روز
جزا تا بدان حدّ كه هيچ انسانى حتّى در اوج علاقه, حاضر به تحمّل بارگناه
ديگرى نخواهد بود. بى ترديد توجه به اين حقيقت تأثير مستقيم و بسزايى در
اصلاح رفتارهاى اخلاقى و رفع بهانه جوييها و سست انگاريها خواهد داشت واين
نكته را به انسان يادآور مى شود كه حساب و جزاى الهى نسبت به جامعه هاو
امّتها به گونه اى يكپارچه و مجموعى نيست وهر فرد درحوزه رفتارهاى فردى
خويش مورد حسابرسى قرارخواهد گرفت ونتايج نيك و بد وپاداش و عقاب اعمال
تنها متوجه خود او خواهد بود. مضمون اخلاقى يادشده, مبناى استدلال
على(ع)در ارتباط با حدّ زن باردار زناكار قرار گرفته است:
على(ع) درموردى كه زن باردار زناكارى را نزد عمر آورده بودند و وى حكم به رجم زناكار كرده بود, فرمود:
(درست است كه تو بر خود اين زن مسلّط مى باشى, ليكن راهى براى سلطه بر جنين وى ندارى; زيرا خداوند مى فرمايد:
(ولاتزر وازرة وزر اخرى) عمر گفت مباد مشكلى كه درآن على نباشد. سپس راه چاره را از آن حضرت پرسش كرد:
حضرت فرمود: او را مراقبت كن تا كودكش را به دنيا آورد, چون كودك به دنيا
آمد و او را تحت مراقبت سرپرستى قرار داد, حدّ را بر او جارى ساز.)22
3.مورد ديگر از توجهات فقهى معصومان(ع) به آيات اخلاقى, استفاده حكم فقهى
تعليق در سوگند از آيات سوره كهف است. نكته اى كه بايد مدّ نظر قرار گيرد
اين كه توجه انسان به حاكميت اراده خدا بر هستى و بازگشت تمامى امور به
ذات حقّ, امرى است سرنوشت ساز كه انديشه و رفتار انسان را هماره به ياد
خدا و متوجه به وى مى گرداند واين در حقيقت همان توحيد افعالى است كه در
عين وجود اختيار وآزادى اراده انسان, وجود هر چيز و هركار را بسته به
مشيّت خدا و پرتوى ازآن مى داند. نمود عينى اين اعتقاد و باور درونى
دركلام و سخن انسان, تعليق امور به مشيت الهى كه علاوه بر نوعى ادب در
پيشگاه او, پيامدار اوج تعبّد و توكّل آدمى است; ازاين روى, خداوند در
آيات 23 و 24 سوره كهف اين رهنمود اخلاقى را به انسان يادآور شده مى
فرمايد:
(ولاتقولن لشئ انّى فاعل ذلك غداً الاّ ان يشاء اللّه واذكر ربّك اذا نسيت و قل عسى أن يهدين ربّى لاقرب من هذا رشداً)
هرگز نگو من كارى را انجام مى دهم, مگر اين كه خدا بخواهد وهرگاه فراموشى
كردى پروردگارت را بخاطر بياور وبگو اميدوارم كه پروردگارم مرا به راهى
روشن تر ازاين هدايت كند.
پيام ياد شده همراه با يادآورى نقش اراده الهى درامور, به انسان نيرو و
قدرتى مى بخشد كه در اوج ناتوانيها, خود را متّكى به منبعى قدرتمند ديده
وبا آرامش وصبر و استقامت همراه شود. از همين روى, ائمه(ع)درباب احكام
سوگند با تمسّك به آيات بالا احكامى را يادآور شده اند:
حمزة بن حمران مى گويد از امام صادق(ع)راجع به اين آيه سؤال كردم:
(واذكر ربّك اذا نسيت…) امام (ع)فرمود درمورد سوگند است زمانى كه مى گويى
به خدا سوگند چنين و چنين نخواهم كرد, هرگاه به خاطر آوردى كه ان شاءاللّه
نگفته اى آن را بر زبان بياور.)23
از امام صادق(ع)در رابطه با اين آيه چنين روايت شده است:
(واذكر ربّك اذا نسيت) امام(ع)فرمود: زمانى كه انسان سوگند بخورد و فراموش
كند كه كلمه ان شاء اللّه را بر زبان بياورد, هرگاه يادآور شد اين كلمه را
بگويد.)24
امام صادق(ع)فرمود على(ع)چنين فرمود:
(استثناء [ان شاء اللّه] در سوگند, هرگاه كه انسان به يادآورد, روا خواهد
بود هرچند پس از چهل روز. سپس حضرتش اين آيه را تلاوت كرد: (واذكر ربّك
اذا نسيت).25
تاريخ در يك نگاه علم به وقايع, حوادث, اوضاع و احوال انسانها در گذشته
ونيز آگاهى از قواعد وسنن حاكم بر زندگى پيشينيان است كه از مطالعه وبررسى
و تحليل حوادث و وقايع گذشته به دست مى آيد. و درنگاهى ديگر بررسى تاريخى
آشنايى با تحولات و تطورات جوامع از مرحله اى به مرحله ديگر وشناخت قوانين
حاكم بر اين تحوّلات است. تاريخ دراين معنى علم تكامل جامعه ها درمراحل و
دوره هاى گوناگون است. هرچند موضوع بررسى تاريخى حوادث و وقايعى است كه به
گذشته تعلّق دارد; امّا اصول و قواعدى كه ازآن استفاده مى شود, اختصاص به
گذشته ندارد و شايستگى گستردن به حال وآينده در جهت ترسيم شيوه رفتارى
فردى و اجتماعى انسانها را دارد. درهرصورت, تاريخ سودمند حركت آفرين و جهت
بخش وپيامدار رفتار بايسته انسانى در هرعصر وزمان است; زيرا آدمى تحت
تأثير رفتار و تصميمات و خلق وخوى مردم همزمان خود واقع مى گردد وبه همان
گونه كه از زندگى عينى مردم هم عصرش درس مى آموزد و عبرت مى گيرد, از
سرگذشت پيشينيان نيز بهره گرفته و رفتار شايسته را مى آموزد. ازهمين رو
قرآن كريم نكات سودمندى از زندگى انسانهاى اسوه را مطرح ساخته و ايشان را
به عنوان الگوى رفتارى انسان معرفى مى كند. از اين روى, فرازهاى تاريخى
قرآن درعين طرح وقايع و رخدادهاى شخصيتها, اقوام و ملل پيشين مى تواند
زمينه اى مناسب در جهت بهره هاى تكليفى و رفتارى كه وظايف دينى انسان را
مشخص مى گرداند باشد و برترين دليل دراين جهت رهنمودهاى صريح مفسران
راستين قرآن در تمسّك به تاريخ در برداشتهاى فقهى است. به نمونه هايى در
اين رابطه توجه كنيد:
1. ماجراى تاريخى يوسف(ع)يكى از فرازهاى لطيف وعبرت آموز قرآن در سرگذشت
انبياست كه مى تواند درس آموز اخلاق و معنويت ونيز تفقّه و وظيفه دانى
باشد. بخشى از اين داستان گسترده و پرحادثه اختصاص به پذيرش منصب و ولايت
حاكم جور از سوى يوسف(ع)دارد كه بنا به درخواست آن حضرت صورت پذيرفت. اين
پرسش به طور جدّى در رابطه با درخواست يوسف(ع)مطرح است كه چگونه اين
پيامبر بزرگ خزانه دارى طاغوتى از طاغوتهاى زمان را پذيرفت وبا او همكارى
كرد؟
قرآن در پاسخ به اين پرسش اساسى با ذكر دو وصف از اوصاف او, يعنى حفيظ و
عليم, هدف مقدّس آن حضرت را در حفظ اموال براى بهره ورى مردم وپاس حقوق
محرومان تبيين مى كند.
در فقه اسلامى نيز نسبت به قبول ولايت از طرف حاكم جور اين مسأله مطرح است
كه آيا قبول منصب و مقام از سوى ظالمان هميشه حرام است وآيا ممكن است اين
مسأله متعلق حكمى الزامى قرار گيرد؟ به هرصورت آنچه مسلم است پذيرش و يا
ردّ چنين امورى تابع مصالح و مرجّحات ومحاسبه سود و زيان آن از نظر دينى و
اجتماعى است.
ريّان بن صلت مى گويد: برامام رضا(ع)وارد شدم وبه آن حضرت عرض كردم: اى
فرزند پيامبر خدا مردمان مى گويند كه شما با وجود اظهار زهد وبى نيازى به
دنياچگونه ولايتعهدى را پذيرفته اى؟
امام(ع)فرمود:
(خدا مى داند كه من نسبت بدين امر كراهت داشتم ليكن چون ميان قبول
ولايتعهدى وكشته شدن مخيّر شدم قبول ولايتعهدى را انتخاب كردم. واى براين
مردمان آيا نمى دانند كه يوسف پيامبر چون ضرورت او را وادار به عهده دارى
و سرپرستى خزائن عزيزمصر نمود به او گفت:(اجعلنى على خزائن الأرض انّى
حفيظ امين) مرا به سرپرستى خزائن سرزمين مصر بگمار زيرا كه نگاهدارنده اى
آگاه ومطمئنم. همان گونه ضرورت من را به پذيرش ولايتعهدى با وجود اكراه
وادار نمود زيرا كه درمعرض هلاكت قرار گرفتم وافزون برآن حضور من در اين
منصب به مانند كسى است كه به هيچ وجه عهده دار آن نيست پس بايد به سوى خدا
شكوه برد واز او يارى جست.) 26
توجه بدين نكته لازم است كه در فقه اسلامى مسأله يادشده يعنى پذيرش
مسؤوليت از سوى حاكمان جور از امورى است كه مرز حلال و حرام آن بسيار به
يكديگر نزديك بوده ونيازمند دقّت و كارشناسى دقيق وتعيين حدود مجاز آن از
سوى كارشناسان واقعى دين وآگاهان به حدود ومرزهاى تفكر دينى است; از همين
روى, ائمه(ع) درعين تجويز مسأله يادشده به هنگام ضرورت ونياز بر اساس
شواهد تاريخى موجود در قرآن واز جمله ماجراى يوسف(ع)و پذيرش ولايت از سوى
حاكم مصر, دربرخى مواد با استناد به ديگر فرازهاى تاريخى و سرگذشت امتهاى
پيشين مؤمنان را درمحدوده تكليف راهنمايى كرده واز خطا و لغزش باز مى
داشته اند, از جمله:.
مسعدة بن صدقه روايت كرده كه مردى از امام صادق راجع به گروهى از شيعيان
كه در دستگاه پادشاهان وارد مى شوند وبراى ايشان كار مى كنند و با آنان
دوستى مى ورزند سؤال كرد, امام(ع)فرمود:
(ايشان از شيعيان نيستند, بلكه از همان گروه ظالمان هستند سپس امام(ع)اين آيه را تلاوت فرمود:
( لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى ابن مريم…) مائده / 78
آنان كه از بنى اسرائيل كافر شدن بر زبان داود و عيسى بن مريم لعن و نفرين شدند.
امام(ع)فرمود نفرين به خوك شدن در سخن داود(ع)و بوزينه شدن در كلام عيسى
بن مريم(ع) بود (كانوا لايتناهون عن منكر فعلوه لبئس ماكانوا يفعلون )
آنان از اعمال زشتى كه انجام مى دادند يكديگر را نهى نمى كردند چه بدكارى انجام مى دادند.
سپس امام(ع)فرمود:
آنان گوشت خوك مى خوردند و شراب مى نوشيدند و درحيض با زنان در مى آميختند.
سپس امام(ع)بر آن مؤمنان دوستدار كافران احتجاج كرده فرمود:
(ترى كثيراً منهم يتولّون الذين كفروا لبئس ما قدمت لهم انفسهم… ولكن كثيراً منهم فاسقون) مائده / 81
بسيارى از آنان را مى بينى كه كافران را دوست دارند چه بد اعمالى از پيش
براى خود فرستادند كه نتيجه آن خشم خدا بود… وبسيارى ازايشان فاسقند.) 27
در روايت يادشده امام(ع)با اشاره به سرنوشت شوم اهل كتاب و گرفتار آمدن
ايشان به لعن و نفرين انبياى عظام الهى به دليل گناهكارى وتجاوز ونيز عمل
نكردن به وظايف و مسؤوليتهاى اجتماعى خويش يعنى; بازداشتن گنهكاران از
گناه و تشويق خطاكاران با سكوت وسازش مؤمنان را از همراهى و دوستى با
ظالمان و سكوت در برابر ظلم و گناه بر حذر داشته و سرگذشت عبرت آموز اقوام
پيشين دراين زمينه را دليلى بر لزوم رفتار بايسته مؤمنان برشمرده اند.
2. دومين نمونه از برداشتهاى فقهى معصومان(ع) از آيات تاريخى قرآن مربوط
به مباحث تاريخى سوره غافر است. خداوند درآيات 85ـ82 اين سوره, كافران
ومعاندان لجوج ومتكبّر را به مطالعه در تاريخ وعبرت آموختن از سرگذشت
پيشينيان كفر پيشه دعوت مى كند. مطالعه در آثار كاخهاى ويران شده شاهان و
استخوانهاى پوسيده در زير خاك و ويرانه هاى شهرهاى بلازده آنان كه از نظر
شمار نفرات و شوكت از ديگران برتر بوده وبا غرور, به سركشى و ظلم مشغول
بودند, ليكن به هنگام طوفان عذاب و بلاى الهى موفق به بهره بردن از نيروها
وامكانات خويش نگشتند و تمام قدرت و شوكت ايشان در برهه اى كوتاه درهم
كوبيده شد. اينان هرچند در ابتدا در برابر پيامبران و معجزات الهى
مغرورانه برخورد كرده و روى برگرداندند, ليكن در پى مشاهده عذاب و شدّت
آن, كه در جهت ريشه كن كردن و نابودى ايشان نازل شده بود, از كردار خود
پشيمان شدند وخود را موجودى ضعيف وناتوان ديدند وبه درگاه حق روى آوردند
واعتراف به ستمكارى خويش كردند, ليكن پشيمانى به هنگام فرود آمدن عذاب
حتمى, كه درهاى توبه بسته مى شود و ايمان درآن لحظه ها ازحوزه اختيار و
انتخاب انسان در مى گذرد وزاييده ترس و اضطرار خواهد بود, سودى به حال
ايشان نداشته و مانع امواج بلاخيز طوفان عذاب الهى نمى شده است. از همين
روى, ائمه(ع) با يادآورى سرگذشت كفرپيشگان امتهاى پيشين و سنّت الهى در
رودررويى با چنين حالتى از خطاكاران به تبيين حكم فقهى موارد همانند در
طول زمان و شرايط اجتماعى عصر خويش پرداخته اند.
جعفربن رزق الله روايت كرده است:
(مردى نصرانى را كه با زنى مسلمان زناكرده بود نزد متوكّل عباسى آوردند
واوخواست كه برآن نصرانى حدّ جارى سازد. دراين هنگام آن مرد اسلام آورد.
ييحيى بن اكثم به خليفه گفت: ايمان وى, شرك و گناهش را محو ساخت.
برخى ديگر گفتند سه حدّ بر او جارى خواهد شد و برخى ديگر به گونه اى اظهار نظر كردند.
متوكّل دستور داد كه به امام جواد(ع)نامه بنويسند و درمورد اين مسأله سوال كنند.
امام جواد(ع)در پاسخ نوشت: تا حدّ مرگ زده مى شود.
ييحيى بن اكثم نظر امام(ع) را مردود دانست و فقيهان ديگر نيز همين نظر را
برگزيدند; از اين روى, از خليفه خواستند كه از امام نسبت به اين حكم سوال
كند; زيرا در قرآن و سنت چنين چيزى نيامده است خليفه نيز ماجرا را براى
امام(ع)نوشت حضرت در پاسخ نوشت:
بسم اللّه الرحمن الرحيم (فلمّا رأوا بأسنا قالوا آمنّا باللّه وحده و
كفرنا بما كنّا مشركين. فلم يك ينفعهم ايمانهم لمّا رأوا بأسنا سنة اللّه
الّتى قد خلت فى عباده و خسرهنالك الكافرون) غافر/84 ـ 85
هنگامى كه كافران شدّت عذاب ما را ديدند گفتند هم اكنون به خدا ايمان
آورديم وبه معبودهايى كه شريك او مى شمرديم كافر شديم امّا هنگامى كه عذاب
را مشاهده كردند, ايمان آنان به حالشان سودى نداشت. اين سنّت الهى درمورد
بندگان پيشين اوست و كافران در آن هنگام زيانكارند.)28
3. سومين نمونه, استناد فقهى امام صادق(ع) به سرگذشت ايوب پيامبر در تبيين
حد زناكاراست. يكى از پيامبران الهى كه زندگى پرماجراى او الگوى صبر
ومقاومت براى همگان و درس آموز پايدارى در برابر مشكلات و مصائب زندگى
است, ايّوب پيامبر است كه در قرآن سرگذشت او براى مسلمانان در چندين مرحله
بازگو گرديده تا در اوج نااميديها و گرفتاريها به رحمت و لطف الهى اميدوار
بوده و تلاش نمايند. فرازى از ماجراى عبرت آموز زندگى ايوب اختصاص به
سوگندى دارد كه آن حضرت نسبت به همسر خود به جاى آورده بود و برطبق مفاد
سوگند, آن حضرت مى بايست پس از بهبودى يكصد تازيانه به همسرش بزند. هرچند
اداى اين سوگند براساس تخلّفى بوده است كه از او مشاهده كرده بود, ليكن پس
از بهبودى وبازيافت سلامت خويش تخلّف او را بخشيد و تنها مشكل, سوگندى بود
كه به جاى آورده بود. آن حضرت از خدا راهنمايى جسته كه قرآن درآيه 44 سوره
(ص) رهنمود الهى به وى را چنين يادآور شده است:
(وخذ بيدك ضغثاً فاضرب به ولاتحنت انّا وجدناه صابراً نعم العبد انّـه اوّاب)
اى ايوّب! بسته اى از ساقه هاى گندم را برگير وبه همسرت بزن و سوگند خويش
را مشكن. ما او را شكيبا يافتيم چه بنده خوبى بود كه بسيار بازگشت كننده
به سوى خدا بود.
بدين ترتيب ايّوب(ع)در پرتو رهنمود الهى به سوگند خويش عمل كرد و درعين
حال همسرش را كه شايسته و مستحق عفو بود, از كيفر و تنبيه رهانيد. اين
رخداد تاريخى در برداشتهاى فقهى معصوم(ع)مورد توجه قرار گرفته و درمورد
اجراى حدود اسلامى نسبت به بيماران خطاكار بدان اشارت شده است:
ييحيى بن عبّاد مكّى مى گويد: سفيان ثورى به من گفت: من تو را به امام
صادق(ع)نزديك مى بينم. از اين روى, ازآن حضرت راجع به مردى كه زناكرده
ومريض است و در صورت اجراى حدّ بر وى خواهد مرد, سوال كن.
ييحيى بن عباد مى گويد: به امام(ع)مسأله را گفتم.
امام فرمود آيا اين سوال را از جانب خود مى پرسى يا كسى به تو گفته چنين پرسش بكنى؟
پاسخ دادم سفيان ثورى درخواست كرده اين مسأله را ازشما سؤال كنم.
امام(ع)فرمود: مردى مريضى را كه مرض استسقاء داشت و رگهاى پاهايش متورم
وآشكار بود وبا زنى مريض زنا كرده بود, نزد پيامبر خدا آوردند آن حضرت
دستور داد دسته اى از شاخه هاى خرما را آوردند وبا آنها يك ضربه به مرد
ويك ضربه به زن زد و سپس آن دو را آزاد كرد, سپس اين آيه را تلاوت فرمود:
(وخذ بيدك ضغثاً فاضرب به و لاتحنث)
بسته اى از ساقه هاى گندم برگير و به همسرت بزن و سوگند خود را مشكن.)29
4. نمونه اى ديگر از برداشت فقهى از آيات تاريخى استدلال امام صادق(ع) به
سرگذشت اصحاب رسّ در تبيين حدّ سحق است. از باب مقدمه بايد دانست كه يكى
از اقوام كفرپيشه ومعاند كه در نتيجه انكار حقّ و ستيز با پيام انبيا به
عذاب الهى گرفتار آمده اند (اصحاب رس) هستند. انديشه وران درمورد اين قوم
به اختلاف دچار گشته اند. بسيارى عقيده دارند كه آنان طائفه اى بوده ند كه
در سرزمين(يمامه) مى زيسته اند وپيامبرى به نام حنظله داشته اند كه در
نتيجه تكذيب و قتل او به عذاب الهى دچار گشته اند. گروهى ديگر ايشان را
قوم شعيب وبرخى ديگر نيز آنان را از بقاياى قوم ثمود مى دانند .
به هر صورت, قرآن سرگذشت عبرت آموز اين قوم را درجهت درس آموزى انسانها
وفاصله گرفتن از خطاكارى و گناه در برخى آيات ذكر كرده است. همين طور در
برخى روايات اعمال تباه و سياهكارى اين قوم مورد استناد ائمه(ع)در تعيين
احكام فقهى قرار گرفته است.
از امام صادق(ع) روايت شده است:
(عده اى از زنان برآن حضرت وارد شدند وزنى از ايشان درمورد(سحق) سؤال كرد.
امام(ع)فرمود: حدّ سحق حدّ زناست.
آن زن پرسيد: خداوند اين حكم را در قرآن بيان نداشته است.
امام فرمود: چرا.
پرسيد در چه جاى قرآن؟
امام(ع)فرمود:( هنّ اصحاب الرّسّ).30
هم چنين مى توان از استناد امام به سرگذشت ابراهيم ويوسف يادكرد كه در
سوره هاى صافات ويوسف مورد اشاره قرار گرفته است. امّا پيش ازآن بايد
دانست كه تقيّه يكى از برنامه هاى اسلامى و روشى منطقى و عقلانى درمبارزه
با دشمنان براى حفظ نيروهاى مؤمن انقلابى است. اين ابزار به گونه هاى
گوناگونى در جهت دستيابى به هدفهاى دينى مورد استفاده قرار مى گيرد.
گاه انسان موظف است تا براى به دست آوردن دوستى ديگران عقيده خود را پنهان
بدارد تا بتواند نظر ايشان را در جهت همكارى در هدفهاى مشترك جلب كند
وگاهى براى رسيدن به هدف بايد اسرار و امور كتمان و ازبرملاشدن آن جلوگيرى
شود و در برخى موارد تقيه اى براى بيان حكمى از احكام به كار مى رود وبه
گونه اى مرحله اى, حكم مسأله تبيين مى گردد, همان گونه كه درمورد تحريم
خمر ويا ربا مى توان چنين نظرى داد. ائمه(ع)در رابطه با اين امر مهم
وحسّاس دينى به فرازهايى از تاريخ انبياء(ع)تمسّك جسته اند كه پيامدار
موارد وجوب وجواز استفاده از اين ابزار در جهت اهداف الهى است:
(عن أبى بصير قال ابوعبداللّه(ع) التقيّة من دين اللّه, قلت من دين اللّه؟
قال اى واللّه من دين اللّه و لقد قال يوسف: ايّتها العير انّكم
لسارقون(يوسف / 70) واللّه ماكانوا سرقوا شيئاً و لقد قال ابراهيم: انّى
سقيم (صافات / 89) واللّه ماكان سقيماً.)31
ابوبصير مى گويد امام صادق(ع)فرمود: تقيه از دين الهى است .
من به آن حضرت گفتم: تقيه جزئى از دين است؟
امام فرمود: آرى به خدا سوگند ازدين خداست يوسف(ع)فرمود: اى كاروانيان شما
سارق هستند. به خدا سوگند كه ايشان هيچ چيزى ندزديده بودند ونيز
ابراهيم(ع)فرمود: همانا من مريض هستم. به خدا سوگند كه او مريض نبود.)
با توجه به آنچه ياد شد و نيز در نظر داشتن اين حقيقت كه ائمه(ع)بيش ازآن
كه قرآن را براى ما تفسير كرده باشند, كليد تفسير را در اختيار ما نهاده و
راه و روش آن را به ما آموزش داده اند, مى توان ادعا كرد كه تمامى آيات
قرآن آيات الاحكامند و فقيه مى تواند در مسير استنباط و فقاهت بدانها
استناد جويد. با اين نگاه مجموع قرآن فقه است و راهنماى فردى واجتماعى در
ابعاد گوناگون زندگى, آياتى كه در رابطه با جنگ, صلح, سياست, تاريخ قصص
انبيا وحتّى امور روزمره و عادى زندگى نازل شده و مى تواند پيامدار رفتار
و عمل بايسته باشد. درحقيقت با چنين نگرشى بايد پرسيد كدامين آيات قرآن
مربوط به فقه نيستند.
نگارنده اين سطور به هيچ روى در صدد اندك شمارى اهميت و والايى فقه سترگ
اسلام نيست, فقهى كه هماره از نظر عمق وابعاد و تأثيرگذارى بر نظامهاى
حقوقى ديگر در قلمرو حقوق شناسى و فقه وحقوق تطبيقى مايه افتخار بوده است,
بلكه سخن در محدوديت درك و برداشت برخى از فقه دانان و نوع نگرش ايشان به
اصلى ترين منبع فهم فقهى يعنى قرآن است. سخن در اين است كه فقهى با چنين
قوّت و غنا و دليلها و مبانى استوار مى تواند در دست فقيهانى عالم و آگاه
از كليّت اسلام و قرآن ونيز زمان شناس وصاحب ديد به اقيانوسى ژرف تر و موج
خيزتر ازآنچه هست بدل گردد وبه تمامى نيازهاى انسانى در قلمرو تحولات
حياتش پاسخى بايسته و در خور بدهد واين همه حاصل نمى آيد, مگر با درنگ و
نگاهى دوباره به تمامى آيات قرآن و نگرشى نو به مباحث اخلاقى, عقيدتى,
تاريخ و… آن.
بخش پايانى اين نوشتار را به يادآورى نمونه هايى چند كه برخاسته از اين
انديشه و نگرشى چنين است اختصاص مى دهيم وسخت براين باوريم كه گشوده شدن
اين باب پربركت ومايه خيز در گرو همّت انديشه وران فقه دان و قرآن پژوهى
است كه از محدوده تقليد وعادت پا را فراتر نهاده و به وادى ابتكار و
نوآورى شرع پسند قدم نهاده باشند.
(يثبّت اللّه الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدّنيا و فى الآخرة) ابراهيم / 27
خداوند كسانى را كه ايمان آورند به خاطر گفتار واعتقاد ثابتشان ثابت قدم مى دارد هم دراين جهان و هم در سراى ديگر.
در فقه اسلامى فصلى مهم درباره (اعانت بر اثم) وجود دارد كه افزون بر
بررسى حكم مخصوص به اين مسأله در جاى خود به دليل استفاده هاى فقهى و
حقوقى كه ازاين قانون در بسيارى موارد مى شود در ديگر بابهاى فقهى نيز
مورد بحث ميان فقها قرار گرفته است. تبيين حكم اين مسأله تأثير مستقيمى در
سرنوشت برخى پيمانها و دادوستدها و نيز پاره اى ازقراردادهاى تجارى كه به
نوعى مى تواند عنوان كمك درجرم و گناه را داشته باشد, خواهد گذارد. از
همين روى, فقها فصل بخصوصى را به اين مسأله اختصاص داده و نتيجه فقهى آن
را درمواردى چون فروش چيزهاى حلال به كسانى كه آن را تبديل به حرام مى
كنند, مانند فروش انگور به كسى كه آن را به شراب تبديل مى كند يا چوب وآهن
به افراد و مؤسساتى كه ازآن صليب وبت مى سازند ونيز فروش اسلحه و ابزار
جنگى به دشمنان دين و قبول منصب و ولايت از طرف حاكم جور و سرانجام اجاره
دادن منزل, محل كار و ماشين جهت دادوستدهاى نامشروع, مورد استفاده قرار مى
دهند.
مراجعه به متون ومدارك فقهى اين نكته را به خوبى روشن مى سازد كه مهم ترين
دليل ومدرك در رابطه با حرام بودن كمك بر گناه ونيز موارد يادشده, روايات
واحاديثى است كه دراين مورد وجود دارد.32 براى مثال درزمينه فروش انگور به
افراد يا مؤسساتى كه آن را تبديل به شراب مى كنند يا فروش چوب و ديگر مواد
به كسانى كه ازآن بت و صليب مى سازند چنين وارد شده است:
(عن عمروبن حريث قال سألت أباعبداللّه(ع)عن التّوت أبيعه يصنع للصّليب والصّنم قال لا)
عمروبن حريث مى گويد: از امام صادق(ع) درمورد چوب درخت توت سوال كردم كه
آيا مى توانم آن را بفروشم درحالى كه ازآن بت و صليب خواهند ساخت؟ امام(ع)
فرمود: خير
ونيز در ارتباط با اجاره منزل و محل كسب و كاربراى امر حرام امام(ع)چنين فرموده است:
(عن عبدالمؤمن عن صابر قال سألت أباعبداللّه(ع)عن الرّجل يؤاجر بيته فيباع فيه الخمر قال حرام أجره)33
صابر روايت مى كند كه از امام صادق(ع)در مورد مردى كه خانه اش را اجاره مى
دهد و درآن خانه خمر خريد و فروش مى شودسؤال كردم, امام(ع) فرمود:پولى كه
بابت اين اجاره مى گيرد حرام است.)
همين طور نسبت به فروش سلاح وافزار وآلات جنگى به دشمنان دين ائمه (ع) فرموده اند:
(عن جعفر بن محمّد عن آبائه فى وصية النّبى(ص)لعلى(ع)قال يا على كفر
باللّه العظيم من هذه الامّة عشرة الى أن قال: وبائع السّلاح من اهل
الحرب)34
امام صادق(ع)از پدران بزرگوارش نقل فرموده است كه در وصيت پيامبر(ص)به
على(ع) چنين آمده است: اى على ده گروه ازاين امّت به خدا كافر شدند… يكى
از ده گروه فروشنده اسلحه به كافران حربى است.)
بنابراين, اگر كسى در سند و يا دلالت روايات يادشده خدشه كند ويا درمقام
تعارض اين دسته از روايات با رواياتى كه حكم جواز رانسبت به موارد يادشده
بيان مى دارد. .
روايات دسته دوّم را, به دليل موافقت با عمومات حلال بودن پيمانها و
دادوستدها ولزوم آن در قرآن مجيد, برگزيند , در عمل, دليل ومدركى معتبر
برحرام بودن موارد يادشده وجود نخواهد داشت وشايد به همين خاطر بوده است.
كه برخى فقهاء بر طبق اصول و قواعد حكم جواز و حلّيت را در مواردى چون
فروش انگور به افراد و يا مؤسساتى كه ازآن شراب مى سازند, بيان داشته
اند.37 وچه بسا به دليل همين ضعف سند و يا دلالت و نيز تعارضى كه در زمينه
روايات يادشده وجود داشته است, نوعاً فقهاء در بابهاى يادشده مسأله كمك بر
گناه را مطرح كرده و ازباب حرام بودن آن هرنوع معامله و عقدى را كه به
نوعى در مسير كمك به گناه تلّقى شود حرام دانسته اند, همچون فروش چوب وآهن
جهت ساخت صليب و بت و يا فروش آلات لهو و لعب و غنا و نيز فروش انگور وآب
انگور جهت ساختن شراب و در كتابهاى فقهى بابى را تحت همين عنوان: (اعانت
براثم) طرح كرده اند. دليلى را كه فقهاء براى حرام بودن اين امر ,علاوه بر
حكم مستقل عقل بر حرام بودن آن وهمين طور روايات بسيارى كه در باب همكارى
با ظالمان وارد شده است, مطرح ساخته اند سومين آيه از سوره مائده است:
(ياايها الذين آمنوا لاتحلوا شعائراللّه ولاالشّهر الحرام… وتعاونوا على
البر والتقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان واتقوا اللّه انّ اللّه
شديد العقاب)
اى مؤمنان! شعائر وحدود الهى را حلال نشماريد ونيزماه حرام را… وهمواره در
راه نيكى و پرهيزگارى با هم تعاون كنيد و در راه گناه و تجاوز همكارى
نكنيد. تقوا پيشه كنيد كه مجازات خدا شديد است.
آنچه دراين آيه در زمينه تعاون آمده, اصلى كلى در منطق دينى است كه گستره
آن شامل تمامى مسائل اجتماعى حقوقى, اخلاقى وسياسى مى شود و برطبق آن
مسلمانان وظيفه دارند دركارهاى نيك تعاون وهمكارى كنند, ولى همكارى در
هدفهاى باطل واعمال نادرست و ستمكارى به هر صورت حرام و ممنوع است. ظاهر
آيه يادشده حرمت كمك بر گناه و دشمنى را به طور مطلق و درهرشكلى مطرح مى
سازد, ليكن با اندك درنگى درمفاد كريمه و نيز الفاظ موجود در آن , به خوبى
روشن مى شود آنچه در اين آيه مورد نهى و مذمّت قرار گرفته و حرام شمرده
شده است, تعاون برگناه است كه عبارت است از اجتماع و گردهم آمدن افرادى
براى ايجاد و پى ريزى امرى ناپسند و حرام كه در اصطلاح صدور چنين عملى
مستند به عملكرد تمامى آن افراد خواهد بود و همگان دراين رابطه مسؤول و
شريك شناخته خواهند شد. چنين حالتى, يعنى تعاون درگناه ارتباطى با معاونت
و كمك بر گناه كه در اصطلاح فقهى(اعانت بر اثم) ناميده مى شود, نخواهد
داشت; زيرا معناى اعانت, فراهم آوردن مقدّمات و زمينه هاى عمل ناشايست
براى فرد ديگرى است كه در نتيجه, گناه به طور مستقل ازآن فرد صادر خواهد
شد و در نظر عقل و عرف فرد معاون, مرتكب گناه و معصيت شمرده نمى شود هرچند
در فراهم آوردن زمينه هاى خطا و گناه مورد سرزنش است. بنابراين نهى از
تعاون و مشاركت در گناه, يا اعانت بر گناه نخواهد داشت و دليلى برآن
نخواهد بود..
و شايد بدين خاطر بوده است كه برخى از فقهاى معاصر, در اساس نه اعانت بر
اثم را حرام دانسته اند و نه فتوا به حرمت موارد يادشده از باب اعانت بر
اثم داده اند.38
با اين وجود, بعيد نيست با نگاهى دوباره به آيات كريمه قرآن و دقّت و
درنگى فزون تر در ابعاد گوناگون اخلاقى, معرفتى و تاريخى آن بتوان به حكم
مسأله يادشده واحكام بابهاى ياد شده دست يافت و اين مشكل فقهى را به مدد
قرآن چاره كرد. خداوند در سوره قصص آيه 17 از زبان موسى(ع)مى فرمايد:
موسى به درگاه الهى عرضه داشت:
(قال ربّ بما انعمت عليّ فلن اكون ظهيراً للمجرمين)
پروردگارا به شكرانه نعمتى كه به من دادى هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود.
كريمه يادشده اشاره به فرازى از سرگذشت پرحادثه موسى(ع)است, يعنى پوزش
خواهى آن حضرت از درگاه الهى به دنبال قتل فردى از قبطيان و پشيمانى از
اين عمل:
(قال ربّ ظلمت نفسى فاغفرلى فغفر له انّه هو الغفور الرّحيم)
پروردگارا من بر خويش ستم كردم, پس مرا بيامرز خدا نيز او را بخشيد; زيرا كه او آمرزنده اى مهربان است.
برابر آنچه در مباحث اعتقادى مطرح است موسى(ع)دراين رابطه گناهى مرتكب
نشده بود و تنها ترك اولايى بوده كه از آن حضرت سرزده و در پى آن از خدا
تقاضاى عفو كرده است و خدا نيز او را مشمول لطف وعنايت خويش قرار داد و
بخشيد. موسى نيز به شكرانه اين نعمت و ديگر نعمتهايى كه خداوند در طول
زندگانى به وى عنايت فرموده بود, با خدا پيمان بست كه هرگز از مجرمان و
خطاكاران پشتيبانى نكرده و به يارى ايشان نشتابد.
بنابراين آيه يادشده مى تواند دليلى بر اين مسأله باشدكه مؤمن هيچ گاه به
يارى و كمك خطاكار و جرم پيشه مبادرت نخواهد كرد و در راه خطاكارى و گناه
ياور مجرمان نخواهد بود. البته بايد توجه داشت برخى مفسران مراد از مجرم
بودن را دراين آيه كسى دانسته اند كه غير خودش را به جرم وادار سازد و يا
همكاريش با وى كار او را به جرم و خطا بكشاند, همچون آن اسرائيلى كه
موسى(ع)را به خطا كشاند.
برخى ديگرمراد از مجرمان را فرعون و فرعونيان دانسته اند, ليكن با توجه به
ابعاد تفسيرى آيه شريفه و نيز شناختى كه قرآن از شخصيت موسى(ع)حتّى درهمين
آيات ارائه مى دهد, اين نكته به خوبى استفاده مى شود كه جمله (ربّ بما
انعمت عليّ فلن اكون ظهيراً للمجرمين) عهد وپيمانى است از سوى آن حضرت كه
هيچ مجرمى را در جرم و خطاكاريش كمك نكند و بدين وسيله, شكر نعمتهايى را
كه به وى ارزانى شده است, به جاى آورده باشد و نيز فهميده مى شود مراد از
مجرمان , مانند فرعون وانسانهاى تفرعن پيشه و خطاكار است, نه مانند آن
اسرائيلى كه از موسى(ع)طلب كمك كرده وآن حضرت به ياريش شتافته بود, تا آيه
شريفه به موردى خاص و واقعه اى بخصوص اشارت داشته باشد, زيرا نه كمك و
اعانت موسى(ع)به وى و نه سيلى زدنش به قبطى, گناه و جرم نبود, تا از آن
توبه كند, چگونه ممكن است آن حضرت دراين رابطه جرمى مرتكب شده باشد حال آن
كه قرآن تصريح مى كند:
(انّه كان مخلصاً و كان رسولاً نبيّاً) مريم / 51
دراين قرآن موسى را ياد كن كه پيامبرى مخلص و رسولى والامقام بود.
و شيطان راهى براى گمراه كردن مخلصان ندارد و نيز در آيات همين سوره در ترسيم شخصيت وجودى آن حضرت مى فرمايد:
(ولمّا بلغ اشدّه و استوى آتيناه حكماً و علماً و كذلك نجزى المحسنين)
قصص / 14
هنگامى كه موسى نيرومند و كامل شد, حكمت و دانش به او داديم و اين گونه نيكوكاران را جزا مى دهيم.
او برخودار از حكم و علمى بود كه به واسطه آن در زمره نيكوكاران و متقيان
قرار گرفته بود و چنين كسى هرگز عصبيّت فاميلى ويا غضب بيجا او را گمراه
نمى سازد و به يارى مجرم در جرم وخطاكارى وادار نمى سازد. بنابراين
موسى(ع)دراين عبارت پيمانى را با خدا يادآور مى شود كه مفاد آن ترك همكارى
و معاونت با مجرمان و انسانهاى گنهكار در ستمكارى و گناه است كه مى تواند
راهگشاى احكام بسيار فزون تر از بابهاى ياد شده در فقه اسلامى باشد و
مرزهاى اعانت بر اثم وگناه را تا مرزهاى همكارى انديشه اى وكمك به هدفهاى
سلطه وستمكارى در بابهاى گوناگون فقهى بگستراند.
از مسائل مورد بحث در بابهاى فقهى, مسأله قضاوت براى زن وحكم آن است, آيا زن مى تواند قاضى بشود يا نه؟
بنابر نظريه اتفاقى ميان فقيهان پيشين و پسين, زن نمى تواند منصب قضاوت را دارا باشد وبه داورى ميان مردمان بنشيند.
صاحب جواهر مى نويسد:
(منصب قضا براى زن برقرار نمى شود هر چند كه تمامى شرايط اين امر را داراباشد.) 39
حضرت امام خمينى(ره) مى نويسد:
(در قاضى, بلوغ, عقل, ايمان, عدالت مطلق ومرد بودن وطهارت مولد شرط است.)
بنابراين همان گونه كه ذكر شد ظاهراً حكم اين مسأله در بين فقهاء اتفاقى
است واختلافى درآن وجود ندارد, ليكن سخن در دلايلى است كه ازسوى فقهاء در
شرط ياد شده بدان استناد شده ويا ممكن است مورد استناد قرار گيرد. به طور
معمول در اين رابطه به برخى روايات نبوى استدلال مى شود. و حكم مسأله از
اين احاديث استنباط مى گردد احاديثى كه بيشتر در صدد بيان ويژگيهاى رهبرى
در اسلام و صلاحيت نداشتن زنان براى احراز اين پست است وجامعه را از تن
دادن به ولايت و رهبرى زنان برحذر مى دارند.
شايد مهم ترين اين احاديث فرمايش پيامبراكرم(ص)باشد كه به دوبيان وارد شده است:
(لن يفلح قوم ولّوا امرهم امرأة) 41
هرگز امّتى [مردمى] كه سرپرستى ايشان را زن عهده دار شود رستگار نخواهند شد.
(لايفلح قوم وليتهم امرأة) 42
مردمى كه تحت سرپرستى زنان باشند رستگار نخواهند شد.
احاديث يادشده به لحاظ سند بسيار ضعيف بوده و در منابع روايى معتبر شيعه
نيز وارد نشده اند و تنها شيخ طوسى در كتاب (خلاف) براى نفى قضاوت زن آنها
را نقل كرده و مورد استناد قرار داده است و ديگر علما اين احاديث را ازآن
بزرگوار نقل كرده اند. از حيث دلالت نيز بدين لحاظ كه ما دراين مختصر در
صدد نقد و بررسى روايات موجود در اين مسأله نيستيم, تنها به ذكر اين نكته
اكتفا مى كنيم كه چه بسا مسأله رهبرى و تأثير سرنوشت ساز آن درحيات و صلاح
جامعه از اهميت و حسّاسيّتى برخوردار باشد كه تكفّل آن تنها در حوزه
صلاحيتهاى مردان باشد كه مجالى گسترده تر براى بحث و بررسى را مى طلبد.
افزون بر روايات يادشده كه در زمينه ولايت و رهبرى زن وارد شده وعلما در
مسأله قضاوت زن نيز بدانها استناد جسته اند, رواياتى نيز در رابطه با صفات
قاضى درمنابع شيعى وارد شده است كه درآنها به عدم شايستگى زنان براى احراز
منصب قضا تصريح شده است.
راوى از امام صادق(ع)روايت مى كند كه آن حضرت از طريق پدران بزرگوارش نقل مى كند كه پيغمبر(ص)در وصيّتش به على(ع)فرمود:
(اى على زن نمى تواند عهده دار منصب امامت جمعه شود.)
تا آن جا كه فرمود:
(منصب قضاوت را نيز عهده دار نمى شود.)43
و نيز شيخ مفيد در اختصاص اين روايت را مى آورد:
(ابن عبّاس از پيامبراكرم(ص)روايت كرده كه آن حضرت در پاسخ پرسش عبدالله
بن سلام كه پرسيد: مرا از خلقت آدم و حوا خبر ده كه آيا آدم از حوا خلق شد
يا حوا از آدم؟
فرمود: حوا از آدم خلق شد واگر چنين بود كه آدم از حوا خلق شده بود, طلاق مى توانست به دست زن باشد و مردان عهده دار آن نباشند.
سوال كرد: از تمام وجود آدم خلق شد, يا از بخشى از وجود او؟
پيغمبر فرمود: از بخشى واگر حوا ازتمام وجود آدم خلق شده بود, قضاوت در زنان همانند مردان جايز بود.)44
وشايد مشهورترين روايات دراين باب دو روايت مقبوله عمربن حنظله و مشهوره
ابن خديجه باشد كه به نوعى از هر كدام مى توان اختصاص قضاوت به مردان را
استفاده كرد:
(عن عمربن حنظله قال سألت أباعبداللّه(ع)عن رجلين من اصحابنا بينهما
منازعة فى دين أو ميراث فتحاكما الى السلطان و الى القضاة أيحلّ ذلك؟ قال
(ع)من تحاكم اليهم فى حقّ او باطل فانّما تحاكم الى الطاغوت و مايحكم له
يأخذ سحتاً وان كان حقّاً ثابتاً له, لانّه أخذه بحكم الطّاغوت وماامر
اللّه ان يكفر به قال اللّه تعالى: (يريدون أن يتحاكموا الى الطاغوت و
قدامروا أن يكفروا به) قلت فكيف يصنعان؟ قال: ينظران من كان منكم ممّن قد
روى حديثنا و نظر فى حلالنا وحرامنا و عرف احكامنا فليرضوا به حكماً… ) 45
عمربن حنظله مى گويد: از امام صادق(ع)درمورد دو نفر از شيعيان كه درمورد
دين يا ارث نزاع مى كنند وبه حاكم جور و قاضيان ايشان مراجعه مى كنند سوال
كردم كه آيا اين كار مجاز است؟
امام(ع)فرمود: هركس به سوى ايشان در حقّ يا باطل داورى برد, همانا به سوى
طاغوت داورى برده است. وآنچه به نفع او حكم كند حرام است, اگر چه حقّى
باشد كه برايش ثابت است; زيرا او آن حقّ را به حكم طاغوت گرفته است وبه
حكم آن كسى كه خدا فرمان داده به او كفر ورزيد. خدا در قرآن مى فرمايد:
مردمان به نزد طاغوت داورى مى برند وحال آن كه بديشان دستور داده شده به
او كافر شوند.
سوال كردم پس چه بايد بكنند؟
امام فرمود: بنگرند و كسى را [مردى] از شما شيعيان باشد و روايت ما را
بيان كند و حلال و حرام ما بشناسد و به احكام دين آشنا باشد, بجويند و به
حكم او راضى شوند.
ابوخديجه مى گويد: امام صادق(ع)مرا به سوى ياران و دوستانمان فرستاد و
فرمود به ايشان بگو: چون بين شما خصومت و اختلاف در امور واقع شد, هرگز
داورى به نزد فاسقان و قضات جور نبريد, بلكه مردى را ميان خود حاكم قرار
دهيد كه حلال وحرام ما را بشناسد. من او را به عنوان قاضى درميان شما قرار
دادم) 46
فقها با استناد به بيان امام(ع)و مذكّر بودن ضمير(منكم) درمقبوله و لفظ
(رجلاً) در مشهوره, اختصاص منصب قضا را به مرد استفاده كرده اند. برخى نيز
در نحوه استفاده از روايات يادشده اشكال كرده و اظهار داشته اند كه بعيد
نيست الفاظ روايات از باب غلبه بوده باشد وبرطبق عرف و عادت زمان به كار
رفته باشد ومخصوصاً كليّت استدلال يادشده مبتنى بر پذيرش مفهوم لقب است كه
در جاى خود ردّ شده است. بنابراين, آنچه به اختصار مى توان ادّعا كرد اين
كه در مسأله قضاوت زن نوعاً فقهاء به رواياتى استدلال كرده اند كه نبويه
ومرسله است و به لحاظ سند از قوّت چندانى برخوردار نيستند و دراين رابطه
چندان مراجعه اى به قرآن صورت نپذيرفته است, درحالى كه شايد بتوان از
آياتى كه در توصيف شخصيت زن در قرآن وارد شده است, حكم فقهى مسأله قضاوت
زن را نيز استفاده كرد كه ما به يك مورد از اين گونه آيات اشاره مى كنيم.
قرآن كريم درآيه 18 سوره زخرف در ترسيم شخصيت روحى و روانى زن چنين مى فرمايد:
(أو من ينشّؤ فى الحلية وهو فى الخصام غير مبين)
آيا كسى كه در لابه لاى زينتها پرورش مى يابد و به هنگام گفت وگو و كشمكش
در بحث و مجادله نمى تواند مقصود خود را به خوبى اثبات كند, فرزند خدا مى
دانيد و پسران را فرزند خود؟
كريمه دو صفت را يادآور شده است:
1. علاقه شديد آنان به زيور و زينت و 2. عدم توانايى و قدرت كافى بر اثبات مقصود و مراد خود, هنگام مخاصمه و بحث به دليل حيا و شرم.
در حقيقت اين آيه, بيوگرافى و شخصيّت زن در جامعه را از بعد روانى و موضع اجتماعى نشان مى دهد.
قرآن به دنبال چنين ترسيمى از شخصيّت روانى زن مى فرمايد:
(وهو فى الخصام غيرمبين) چنين موجودى چون در برابر حوادث و معركه ها قرار
گيرد, نمى تواند درمقام ستيز برآمده وازحقوق خويش دفاع كند و قدرت بر
ابراز آنچه در درون دارد نخواهد داشت.
با يادآورى اين نكته ما را بدين واقعيت راهنمون مى گردد كه شخصيّتى كه
قادر بر دفاع از حقوق شخصى و فردى خويش و تحمّل شدايد و حوادث نيست, چگونه
خواهد توانست در نزاعهايى كه در برابرش عرضه مى شود و بسيار پيچيده است و
احتياج به صبر و مقاومت و ازهمه مهم تر تعقّل و انديشه اى قوى و به دور از
عواطف دارد, اسير احساسات نشود و با قاطعيت و قوّت و به دور از احساسات
حكم براند و به داورى بنشيند.
على(ع)به مالك اشتر هنگامى كه او را به ولايت مصر گمارد, چنين فرمود:
(براى منصب قضا از ميان مردمان بهترين رعايا را در نزد خودت برگزين, آن
كسى را كه برخوردارترين ايشان از علم و صبر و تقوا باشد كه در شدايد و
مشكلات, به دشوارى نيفتد و نزاعها او را از حقيقت دور نسازد واز استوارى
بازنماند, ستمكارى و جور او را به افراط نكشاند و خود را به طمع نيندازد
واز امور عجيب شگفت زده نشود وبه كمترين امورى كه مى فهمد, اكتفا نكند وبه
سراغ ادله محكم تر نرود, آن كسى كه با احتياط ترين فرد نزد شبهات باشد
وهميشه به دنبال دليل بوده واز جست وجوى دلايل به ستوه نيايد و در راه
جستن حقيقت مسائل استوار باشد. حقيقت ادعاى دو سوى نزاع را در يابد و هرگز
منحرف وگرفتار امور ظاهرى نگردد.) 47
مسأله تقليد از اعلم از جمله مباحث مهم فقهى است كه مورد اختلاف آراء و
تفاوت انظار فقها و انديشه وران در طول تاريخ فقاهت و اجتهاد قرار گرفته
است. هرچند كه اصل مسأله تقليد و مراجعه به خبرگان و متخصصان فنون, امرى
روشن و بديهى و مورد پذيرش عقلا وحتّى تأييد فطرت درونى انسان است, ليكن
از ديرباز سخن در لزوم رجوع به اعلم افراد و خبره ترين مجتهدان به درازا
كشيده است وهمچنان ناگفته هاى بسيار دارد. ما در اين مجال, بى آن كه
بخواهيم پاسخ پرسشهاى بسيارى را كه دراين رابطه مطرح است, بجوييم و در
وادى معناى اعلميّت, نسبيّت و اطلاق درآن, حوزه مسائل فقهى مورد نياز در
تقليد از اعلم ويا امكان تحقق عينى اعلميت با توجه به واقعيت مسأله تقليد
وگستره نيازمنديها تكليفى سخن برانيم, بيشتر در صدد طرح دلايل قائلين به
لزوم تقليد از اعلم و جستارهايى قرآنى دراين رابطه هستيم. نگاهى مختصر به
آنچه به عنوان دليل براى اثبات وجوب تقليد اعلم از سوى طرفداران اين نظر
اقامه شده است, نشان مى دهد كه معتقدان به اين امر, حكم مسأله را در
غيرقرآن جسته و به طور كلّى راهى در آيات كريمه براى اثبات آن; از اين
روى, مى بينم روايات و سيره عقلا بيشترين سهم را درطرح اين مسأله داراست.
روايات موجود دراين رابطه بدين نكته تصريح دارند كه به هنگام اختلاف در
فتوا مراجعه به اعلم متعيّن است:
عمربن حنظله روايت مى كند:
(از امام صادق(ع)سوال كردم كه دو نفر از اصحاب ما كه ميانشان درمورد دين
يا ارث اختلاف واقع مى شود و داورى به نزد حاكم جور مى برند چه بايد
بكنند…. امام فرمود:
(هركدام مردى از اصحاب ما را برگزينند كه آن دو نظر نهايى درحقّ ايشان بدهند.
مى گويد: سوال كردم: چنانچه هردو از شما احاديث گوناگونى نقل كردند وظيفه چيست؟
امام فرمود: حكم واقعى آن حكمى است كه عادل ترين و فقيه ترين وصادق ترين
ايشان در حديث وبا تقوا ترين شان بيان دارد; لذا به حكم ديگرى نبايد توجهى
شود.)48
بدين مضمون روايات ديگرى نيز وارد شده است ونيز دربحار از امام صادق(ع)نقل شده كه آن حضرت فرمود:
(من دعى النّاس الى نفسه وفيهم من هو اعلم منه فهو مبتدع ضالّ) 49
هركس مردم را به سوى خود بخواند درحالى كه درميان مردم فردى عالم تر و دانا تر از او هست, چنين كسى بدعت گذارى گمراه خواهد بود.
همانند روايات يادشده را علامه امينى در الغدير به عنوان حديث نبوى ياد كرده, مى نويسد: پيامبر اكرم(ص)فرمود:
(من تقدّم على قوم من المسلمين و هو يرى انّ فيهم من هو أفضل منه فقد خان اللّه و رسوله والمسلمين) 50
كسى كه رهبرى گروهى را بر عهده گيرد درحالى كه مى داند درميان مردم از او
برتر وجود دارد, به خدا و پيامبر و مسلمانان خيانت ورزيده است.
مخفى نماند كه احاديث يادشده به لحاظ سلسله سند و ارسال درآن ونيز از جهت
دلالت كامل نبوده وبه انحاء گوناگون از سوى قائلين به عدم وجوب تقليد به
اين دسته از روايات پاسخ داده شده است وشايد ازهمين روست كه فقهاء براين
باورند كه بهترين دليل در مسأله تقليد اعلم, سيره و بناى عقلاست, زيرا كه
تمامى انديشه وران و عقلا به هنگام ناهمگونى واختلاف نظرات عالم و اعلم به
گفته اعلم و نظر وى تمسّك جسته وبدان عمل مى كنند, هرچند كه بايد بدين
نكته نيز توجه داشت كه اين رجوع هميشگى و دائمى نيست, بلكه در امور سرنوشت
ساز ومهم, عقلا خود را ملزم به چنين مراجعه اى مى دانند وچون تمامى مسائل
دينى مهم بوده ودر سرنوشت دنيوى و اخروى انسان تأثير اساسى دارد در همه
آنها بايد به مجتهد اعلم مراجعه كرد و از او نظر خواست.
ما بى آن كه بخواهيم دراين مختصر درستى و نادرستى دليلهاى يادشده ويا عقل
واجماع دراين مسأله را دنبال كنيم و يكى را برگزينيم تنها در صدد اين مهم
هستيم كه شاهدى از قرآن وآيات بلند آن برمسأله يادشده بيابيم وازاين مهمتر
راه انديشه و درنگ را درمواردى كه فقهاء به مدارك ومنابع غيرقرآنى مراجعه
مى كنند بازكرده واذهان ژرف انديش و حقيقت جو را به سوى اين منبع لايزال
راهنمون باشيم; از اين روى, دراين مورد تنها به ذكر دو نمونه اكتفا مى
كنيم وسخت براين باوريم كه بسيار بيش از اين در آيات قرآن بدين مسأله
پرداخته شده و در قالب حكايت و داستان, اخلاق ونقل تاريخ حكم آن بيان گشته
است:
(فوجدا عبداً من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علّمناه من لدّنا علماً.
قال له موسى هل اتّبعك على أن تعلّمن ممّا علّمت رشداً. قال انّك لن
تستطيع معى صبراً. و كيف تصبر على مالم تحط به خبراً .قال ستجدنى ان شاء
اللّه صابراً ولااعصى لك امراً)
كهف/65 ـ 69
درآن جاى بنده اى از بندگان ما را يافتند كه رحمت و موهبتى عظيم از سوى
خود به او آموخته بوديم, موسى به او گفت: آيا از تو پيروى كنم تا ازآنچه
به تو تعليم داده شده ومايه رشد و صلاح است به من بياموزى؟ گفت توهرگز نمى
توانى با من شكيبايى كنى وچگونه مى توانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاهى
ندارى شكيبا باشى؟ موسى گفت: به خواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ
كارى مخالفت فرمان تو را نخواهم كرد.
ييكى ازفرازهاى شگفت زندگى موسى(ع)ماجراى ديدار عجيب و پراسرار موسى وخضر
است كه نشان مى دهد پيغمبرى از پيامبران اولى العزم كه آگاه ترين و
داناترين افراد در عصر خويش بوده است, چگونه دامنه علم و دانشش در برخى
جهات محدود بوده وبه سراغ عالمى مى رود كه در محضر او درس ودانش بياموزد.
ما پيش از آن كه به شرح آيات يادشده وچگونگى دلالت آنها بر دعوى خود
بپردازيم, ذكر مقدمه اى را بى مناسبت نمى دانيم. در اساس رجوع جاهل به
عالم برخاسته از سه مبدء و دليل است:
الف. نداى فطرت و وجدان كه هرانسانى در سرّ و عمق ضمير خويش اين نكته را
مى يابد كه در امورى كه نمى داند وبدان علم ندارد, بايد از عالم وآگاه
بدان مسأله پرسش كند. فطرت انسان حقايقى را بدون هيچ گونه نياز به استدلال
و دليل مى يابد و به روشنى آن مى رسد, از آن جمله است حسّ زيبايى كه هركس
آن را در درون خود احساس كرده و او را به طرف زيبايى خواهى مى كشاند ونيز
حسّ نيكى و اخلاق و معنويات وهمين طور حسّ دانايى وعلم جويى كه جاذبه
نيرومندى است در آدمى كه او را به طرف دانشها و فهم اسرار جهان وهستى و به
كشف رازها و پى بردن به اسرار مى كشاند.
ب. فرمان عقل وخرد در لزوم مراجعه جاهل به عالم جهت ايمن ماندن از آثار و
نتايج زيانبار نادانى و تأمين مصالح و منافع و ترميم كاستيها و
نابسامانيها در پرتو علم و آگاهى كه بى نياز از دليل وبرهان است وهرانسانى
در مراجعه به عقل و خرد خويش آن را به خوبى مى يابد و تصديق مى كند.
ج. دستور وحكم شرع در لزوم مراجعه ناآگاهان به دانايان و صاحبان علم
وآگاهى كه درباب اجتهاد و تقليد, دليلهاى بسيارى ازاين دست ذكر شده است,
از جمله:
(فاسئلوا أهل الذّكر ان كنتم لاتعلمون) نحل / 43 و انبياء /7
اگر نمى دانيد ازآگاهان سوال كنيد.
(ولاتقف ماليس لك به علم انّ السمع و البصر والفؤاد كلّ اولئك كان عنه مسؤولاً)
اسراء / 36
وازآنچه به آن آگاهى ندارى پيروى مكن, زيرا كه گوش و چشم ودل همه مسؤولند.
(وماكان المؤمنون لينفروا كافّة فلولانفر من كلّ فرقة طائفة ليتفقّهوا فى
الدين ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون) توبه / 122
شايسته نيست مؤمنان همگى به سوى جهاد كوچ كنند, چرا از هر گروهى ازآنان
طائفه اى كوچ نمى كنند, تا دردين آگاهى يابند و هنگام بازگشت به سوى قوم
خود آنان را بيم دهند شايد پرهيز كنند.
نيز روايات بسيارى كه همين مضمون را مورد تأييد و تأكيد قرار مى دهند:
پيامبر اكرم (ص):
(طلب العلم فريضة على كلّ مسلم)
دانش آموزى و كسب علم بر تمامى مسلمانان واجب است.
امام صادق (ع):
(عليكم بالتفقه فى دين اللّه و لاتكونوا اعراباً فانّه من لم يتفقه فى دين
اللّه لم ينظر اللّه اليه يوم القيامة ولم يزكّ له عملاً) 51
برشما باد تفقه دردين و آگاهى يافتن از احكام دين به مانند بدويان نباشيد
هرآن كس كه در دين واحكامش تفقّه نكند, خدا در قيامت بدو نظر نخواهد كرد
وعملى پاكيزه او را نخواهد بود.
بنابراين رجوع جاهل به عالم در همه امور و دستورات فطرى, عقلى و شرعى است.
مفاد آيات مورد بحث, پرسش وپاسخى است ميان موسى(ع)وحضرت خضر به عنوان بنده
اى از بندگان الهى كه برخوردار از علمى الهى ودانشى موهبتى بوده است, نسبت
به لزوم پيروى آن حضرت از خضر(ع)درمقام علم آموزى و دانش اندوزى.
با توجه به لزوم تأسى به سيره انبياى الهى , وجوب پيروى جاهل از عالم و
جايگزين كردن اراده و اختيار او در همه امور وخواسته ها استفاده مى شود
ونيز اين نكته به خوبى روشن مى شود كه حتّى با وجود آگاه نبودن جاهل از
راز و سرّ فرمانهاى عالم, آثار و نتايج رشد دهنده و مواهب الهيّه اى كه
دراين امر نهفته است, براى انسان به دست آمده و سعادت و كاميابى حاصل مى
شود:
(هل اتّبعك على أن تعلّمن ممّا علّمت رشداً… قال فان اتّبعنى فلاتسألنى عن شئ حتّى احدث لك منه ذكراً)
از اين روست كه انسان در امورى كه بدان آگاه نيست بايد ازعالمان و دانايان
پيروى كند تا به مسير سعادت و كمال انسانيت و رشد راه جسته و استعدادهاى
وجوديش شكوفا گردد. اين مطلب به خوبى از سيره موسى(ع) در پذيرش پيروى
ازخضر(ع)در امورى كه نمى داند, به دست مى آيد واگر در ادامه داستان
اعتراضى از سوى موسى(ع)به فرمانها وعملكرد خضر(ع)مشاهده مى شود, نه ازآن
روست كه آن حضرت پيروى از عالم را لازم نمى داند, بلكه تنها درصدد آگاهى
از راز و فلسفه دستورها واعمال معلّم خود است.
وامّا آنچه اين نوشتار درصدد اثبات آن است, يعنى لزوم رجوع به اعلم نيز با
توجه به آنچه در تبيين ملاك رجوع جاهل به عالم, يعنى برخوردارى عالم از
علم و آگاهى و دانش مورد نياز جاهل استفاده مى شود. بدين معنى كه آگاهى,
اطلاع و تبحّر ونيز توان استنباط و خبره بودن اعلم نسبت به عالم در همه
مسائل بيشتر است و در حقيقت با اين نگاه نسبت اعلم به عالم همان رابطه و
نسبت عالم به جاهل است; زيرا كه اعلم با شناخت بيشتر قواعد ونيز مدارك
احكام واطلاع فزون تر از جوانب مسائل وآنچه در امر استنباط و اتقان اجتهاد
مؤثر است ونيز فهم و درك بيشتر بر دريافت درست و نتيجه گيرى اصولى و صحيح
ازآيات واخبار و خبره بودن در تطبيق قواعد كلى بر موارد جزئى و فرعى نسبت
به عالم كه از قدرت علمى و توان استنباط كمتر و ضعيف ترى برخوردار است, به
منزله عالم نسبت به عامى بوده و در تمامى جهاتى كه اعلم بدانها راه جسته
وآنها را شكافته كه عالم بدان جهات دسترسى پيدا نكرده و اطلاعى ندارد و يا
اگر مراجعه كرده نظرى خلاف نظر اعلم داده است, لازم است فرد پيرو وعامى به
اعلم مراجعه كند و اگر دراين گونه مسائل با وجود اعلم, به عالم رجوع كند
در حقيقت رجوع به غيرعالم كرده است و تكليف از عهده او برداشته نمى شود.
تنها نكته اى كه دراين ميان ناگفته مى ماند اين است كه عالم هرچند
درمقايسه با اعلم از توان وتوشه علمى كمترى برخوردار است, ولى به هر صورت
عنوان جاهل بر او صدق نمى كند و مراجعه عامى به وى مراجعه جاهل به عالم
خواهد بود, هرچند كه مراجعه به اعلم از فضل ورجحان بيشترى برخوردار است كه
ما پاسخ بدين سؤال اساسى را به انتهاى همين بحث, ذيل آيه بعد, ارجاع مى
دهيم.
آنچه تا بدين فراز از بحث در لزوم تقليد از اعلم طرح كرديم, در ارتباط با
آيات يادشده در سوره كهف بود كه به گونه روشن فرمان پيروى موسى ازخضر(ع)به
دليل برخوردارى خضر از علم و دانش را دربرنداشت, هرچند كه در مجموع آيه
وبا مراجعه به تفسير آن اين نكته به خوبى قابل استفاده است, ليكن حقيقت
يادشده به گونه اى روشن تر درآيه 43 سوره مريم طرح شده است. خداوند دراين
آيه به نقل ماجراى احتجاج ابراهيم(ع)با سرپرست خويش آزر اشاره كرده و از
زبان ابراهيم(ع)خطاب به آزر مى فرمايد:
(ياابت انّى قد جاءنى من العلم مالم يأتك فاتّبعنى اهدك صراطاً سويّاً)
اى پدر دانشى براى من آمده كه براى تو نيامده است بنابراين از من پيروى كن تا تورا به راه راست هدايت كنم.
دراين آيه حضرت ابراهيم(ع)عموى خويش آزر را كه بت پرست و مشرك بوده به
پيروى خود فرمان مى دهد و وجوب پيروى را مستند به برخوردارى خود از علم,
آگاهى و دانشى مى داند كه آزر فاقد آن است وگفته ابراهيم(ع)به عموى خود كه
(ازمن پيروى كن تا تو را به راه راست و صراط مستقيم راهنمايى كنم, زيرا كه
من برخوردار از علمى هستم كه تو فاقد آن هستى) خود نشانگر اين نكته مهم
است كه علّت وسبب لزوم پيروي. جاهل از عالم, همانا برخوردارى عالم از علم
وآگاهى است; از همين روى, لازم است كه انسان بى علم زمام امور خويش را به
دست عالم بسپارد و اراده و خواست او را جايگزين گرايشها و اراده خويش سازد
تا به سعادت دست بيابد و به سوى كمال انسانيت راه يابد: (اهدك صراطاً
سويّاً)
اين آيه نيز چون آيات پيشين به دونكته اشارت دارد:
1. لزوم پيروى عامى از عالم و تقليد جاهل از مجتهد آگاه به مسائل شرعيه ,
زيرا ملاك پيروى از ديدگاه شرع در مجتهد وجود دارد, يعنى علم و آگاهى كه
جاهل آن را ندارد.
2. انسان عامى موظف است دراين رجوع به عالمان و آگاهان, اعلم و آگاه ترين
را برگزيند; زيرا همان گونه كه در تفسير آيات مربوط به ماجراى موسى و
خضر(ع)بيان داشتيم, اعلم نسبت به عالم در تمامى موارد دخيل در استنباط و
اجتهاد احكام برتر بوده وازتوان بيشترى برخورداراست. مواردى چون: شناخت
بيشتر قواعد اصولى و فقهى, شناخت بهتر مدارك احكام, اطلاع بيشتر از جوانب
مسائل مستنبطه, فهم صحيح و نيك از اخبار و توان بيشتر بر دريافت درست و
نتيجه گيرى صحيح از آنها, جمع بين اخبار متعارض واعمال قواعد باب تعارض و
سرانجام استخراج و استنباط احكام به كمك اصول لفظى و عملى. در حقيقت دراين
موارد اعلم نسبت به عالم به منزله عالم نسبت به جاهل بوده و چنانچه
درمسائلى كه اعلم بدانها راه جسته است, عامى به عالم رجوع كند, به غيرعالم
مراجعه كرده است و وظيفه اى را كه قرآن از زبان ابراهيم(ع)نسبت به آزر
بيان داشته, يعنى لزوم پيروى جاهل ازعالم به انجام نرسيده است. آن حضرت
اين وظيفه را به طور مطلق و بدون هيچ گونه قيدى در تمامى جهات و ابعادى كه
آزر بدانها جاهل بوده بيان داشته و پيروى او را از خود به عنوان عالم و
آگاه لازم و واجب شمرده است.
همان گونه كه پيش از اين بيان داشتيم, تنها نكته اى كه دراين ميان ممكن
است به ذهن بگذرد اين است كه به هرصورت, عالم گرچه در مقايسه با اعلم از
توان علمى و دريافت ضعيف تر و كمترى نسبت به امور يادشده برخوردار است,
ولى اطلاق و كاربرد عنوان جاهل در مقايسه با اعلم بروى صحيح نيست. از همين
روى مشمول فرمان حضرت ابراهيم(ع)نخواهد شد. پاسخ بدين توهم نيز با اندك
توجه و درنگى در حقيقت علم وآگاهى دانسته مى شود; زيرا علم و معرفت حقيقت
و نورى است كه درمرتبه كمال همراه با جهل ونقص نخواهد بود. چنانچه عالمى
به مرتبه اعلميت وكمال علمى نرسيده باشد, به نوعى علم او با جهل و كاستى
همراه است و شائبه جهل و ضلالت درآن مى رود برخلاف اعلم كه در علم او هيچ
گونه نقص و ضلالتى نبوده وعدم درآن راه ندارد و در حقيقت و همان گونه كه
درآيه شريفه بيان گشته است در پرتو چنين كمال و اتمامى است كه جوانب نقص و
نيستى و فنا در علم عالم نيز برطرف گشته ومسير هدايت و صواب بر راه
پيمايان و پيروان روشن خواهد شد.
در حقيقت آيه شريفه در صدد القاى اين نكته دقيق است كه عالم درهرمرتبه و
درجه اى از علم ودانش كه باشد, علمش همراه با جهل و نقص است وچنين علمى
انسان را به مقصد ومقصود نخواهد رساند وحركتى در مسير و پرتو نور نخواهد
بود. اين حقيقت بسيار دقيق بدان معنى نيست كه آن مرتبه از علم عالم كه به
سر حدّ اعلم نرسيده است, پوچ و باطل و نيستى است, بلكه همان گونه كه
يادآور شديم اين علم اعلم است كه با برخوردارى ازمرتبه كمال و تماميت,
موجب نور و هدايت و راه يافتگى به راه صواب و سعادت مى گردد. از همين روست
كه ابراهيم(ع)به عموى خويش آزر مى فرمايد: توبه هر مقدار كه عالم و آگاه
باشى علم تو در برابر علم من ضعيف و راهت غير صواب و نابايسته خواهد بود
كه تو را به مقصد نخواهد رساند و در چنين شرايطى توبه منزله جاهلى در
برابر عالمى هستى كه بايد در پرتو نور و علم آن عالم راه را بجويد وبه
صراط مستقيم و راه استوار قدم نهد, تا به رستگارى نائل آيد. امّا اين نكته
كه آيا در اساس اعلم بدين معنى وجود خارجى و تحقق عينى مى يابد, با اين كه
بايستى قائل به تجزّى در اجتهاد با اعتقاد به لزوم پيروى از اعلم شد؟
مطلبى است كه از حوصله تحقيق اين نوشتار خارج است و جاى بحث و پردازش آن
مجالى ديگر است.
آنچه ذكر شد نگاهى بود دوباره و نه چندان تفصيلى به آيات كريمه قرآن و
درنگى در محتوا ومفاد آن , با اين نگاه درمى يابيم كه تمامى پهنه قرآن
عرصه تفقه و اجتهاد ورزى است وهمه آيات قرآن آيات الاحكامند, آياتى كه از
ناحيه خداى تبارك و تعالى بر پيامبرش نازل شد تا راه زندگى را بر مردمان
بنمايد و شريعت به معناى الهى زيستن را بديشان بياموزد و هم از اين روست
كه آگاهى از اين حقايق را فريضه نمود و پذيرشش را بر مردمان و ناآگاهان
لازم:
(فلولانفر من كلّ فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا فى الدّين ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون) توبه / 122
شايسته نيست مؤمنان همگى به سوى ميدان جهاد كوچ كنند, چرا از هر گروهى
ازآنان طايفه اى كوچ نمى كنند, تا دردين و معارف و احكام اسلام آگاهى
يابند وبه هنگام بازگشت به سوى قوم خود, آنان را بيم دهند, شايد از مخالفت
فرمان پروردگار بترسند و خوددارى كنند.
1. الزّلمى ,مصطفى ابراهيم, اسباب اختلاف الفقهاء فى الاحكام الشرعيه, مطبعه شفيق, بغداد.
2. الحفناوى, محمّد ابراهيم, دراسات فى القرآن الكريم,مصر, دارالحديث.
3. خزائلى, محمّد, احكام قرآن, انتشارات جاويدان, تهران 1361 هـ.ش.
4. مدرّسى طباطبايى, حسين, مقدّمه اى بر فقه شيعه, ترجمه محمّد آصف فكرت, بنياد پژوهشهاى اسلامى, مشهد, 1368 هـ.ش.
5. ابوزهرة, محمّد, تاريخ المذاهب الأربع ,دارالفكر العربى, مصر.
6. محمصانى, صبحى, فلسفة التشريع فى الاسلام.
7. همان.
8. دواليبى, محمّد, المدخل الى علم اصول الفقه.
9. نورى, ميرزا حسين, مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل, مؤسسة آل البيت لاحياء التراث, قم , 1407 هـ.ق, 3/186.برقى, محمّد بن خالد, محاسن برقى, دارالكتب الاسلامية , قم ,221.
10. كلينى, محمّدبن يعقوب, الاصول من الكافى, انتشارات اسلاميّه, تهران, 1400 هـ.ق, 1/116.
11. حكيمى, محمدرضا, الحياة, ترجمه احمد آرام, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, تهران, 1373, 2/ 577.
12. نگاه كنيد به:
سيورى, فاضل مقداد, كنز العرفان فى فقه القرآن, انتشارات مرتضوى, تهران, مقدمه ; خزائلى, محمّد, احكام قرآن, مقدمه; سيوطى, جلال الدين , الاكليل فى استنباط التنزيل,بيروت, دارالكتب العلميّة, مقدّمه.
13. طباطبايى, محمدحسين, الميزان فى تفسير القرآن, ترجمه موسوى همدانى, دفتر انتشارات اسلامى, 10/ 117.
14. حرّ عاملى, محمّدبن حسن, وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعة, موسسة آل البيت لاحياء التراث, قم, 1409 هـ.ق, 28/253.
15. همان, 1/ 476.
16. همان , 7/ 307 .
17. همان , 17/ 311; عياشى, محمد بن مسعود, انتشارات اسلاميه, تهران 2/ 292
18. حر عاملى, محمد بن حسن,وسائل الشيعه, 26/ 75; شيخ صدوق, محمّد بن على ابن بابويه, علل الشرايع,مطبعه حيدريه, نجف, 1385 هـ, 567.
19. نورى, حسين, مستدرك وسائل, 18 / 307 ; وسائل الشيعه, 6 / 360.
20. حر عاملى, محمد بن حسن,وسائل الشيعه, 9/ 20; شيخ صدوق, من لايحضره الفقيه, تحقيق سيدحسن موسوى خرسان, دارالكتب الاسلاميه, تهران, 1390 هـ.ق, 2 / 5.
21. حر عاملى, محمد بن حسن,وسائل الشيعه, ج 9 , ص 12; من لايحضره الفقيه, 2 / 4.
22. حر عاملى, محمد بن حسن,وسائل الشيعه, 28/ 108.
23. همان مدرك, 23 / 256; شيخ طوسى, محمد بن حسن ,تهذيب الاحكام, تحقيق سيد حسن موسوى,دارالكتب السلاميه, تهران, 1405 هـ.ق, 8/ 281.
24. حر عاملى, محمد بن حسن,وسائل الشيعه, 23/ 257 ; تهذيب الاحكام, 8/ 281 .
25. حر عاملى, محمد بن حسن,وسائل الشيعه, 23/ 257.
26. همان, 17/ 203.
27. همان , 17/ 191.
28. همان , 28/ 141 ; تهذيب الاحكام 10/ 38 ; من لايحضره الفقيه, 4/ 27.
29. حر عاملى, محمد بن حسن,وسائل الشيعه, 28/ 28 ; تهذيب الاحكام, ج 10 / 32.
30. حر عاملى, محمد بن حسن,وسائل الشيعه, 28/ 165 ; تهذيب الاحكام 10/ 58.
31. حر عاملى, محمد بن حسن,وسائل الشيعه, 16/ 215.
32. نجفى, محمّد حسن, جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام, دارالكتب الاسلاميه, تهران, 1367 هـ.ش, 22/ 30.
33. وسائل الشيعه, 17/ 174 و 177.
34. همان, 17/ 103.
35.همان, 17/ 180.
36. خويى, سيدابوالقاسم, مصباح الفقاهة فى المعاملات, تقرير محمد على توحيدى, انتشارات وجدانى, قم, 1/ 175.
37. همان, 1/ 247.
38. همان, 1/ 179.
39. نجفى, محمد حسن,جواهرالكلام, 40/ 20.
40. امام خمينى, روح اللّه, تحريرالوسيلة ,ترجمه, دفتر انتشارات اسلامى, قم, 4/ 84.
41. نسائى, سنن نسائى, به شرح جلال الدين سيوطى, دارالفكر, بيروت, 4/ 237.
42. بيهقى, سنن بيهقى, 10/ 118.
43. وسائل الشيعه, 27/ 16 ; من لايحضره الفقيه, 4/ 263.
44. شيخ مفيد, محمّد ابن نعمان, الاختصاص, مؤسسة اعلمى, بيروت.
45. وسائل الشيعه, 27/ 136 ; تهذيب الاحكام, 6/ 218.
46. وسائل الشيعه, 27/ 139 ; مستدرك الوسائل, 17/ 312.
47. مستدرك الوسائل, 17/ 348.
48. وسائل الشيعه, 28/ 106.
49. مجلسى, محمّد باقر, بحارالانوار, مؤسسة الوفاء, بيروت,75/ 259.
50. امينى, عبدالحسين احمد, الغدير, دارالكتب العربى, بيروت, 8/ 219.
51.كلينى, محمد بن يعقوب, اصول كافى, 1/ 54.